💢سیدجواد طباطبایی؛ مردی که پروژه فکری‌اش را تمام کرد و رفت ....💢 🔹برای نسل بنده سیدجواد طباطبایی فقط یک اندیشمند نیست، او مظهر است و همین است که او را مهم می‌کند، ولو اینکه اشتباه بگوید ... 🔹در دهه‌های هفتاد و هشتاد که دوران دگردیسی فکری بخش زیادی از انقلابیون از سروش و ملکیان و مجتهد شبستری و کدیور و فنایی و دیگران بود، سید جواد سفت بر سر حرف اول خود که همان «تجدد ایرانی» یا «مدرنیته ایرانی» بود، ایستاد. 🔹او هیچگاه از انقلاب اسلامی تجلیل نکرد و دهه‌ها بر روزه سکوت خود صبر ورزید، ولی به ابتذال در اندیشه‌ورزی هم در نغلتید؛ در زمانی که می توانست از با استقبال از خیل کسانی که خود را «روشنفکر» می خواندند، یارگیری سیاسی کند، این کار را نکرد. او همه اینها را غربزدگانی می‌دانست که درکی از مفهوم «دولت ـ ملت ایرانشهری» ندارند و در پی تجددی تقلیدی‌اند؛ نه تأسیسی. او تلاش می کرد درست بنویسد؛ فارسی بنویسد؛ دقیق بنویسد؛ به خاطر مخالفتی که با انقلاب اسلامی دارد به هر رطب و یابسی چنگ نزند؛ مبتذل نشود. او در مقابل تجزیه‌طلبها ایستاد، او جریانها پان‌ترکیسم و پان‌عربیسم را به چالش کشید و البته پته بی‌سوادی بسیاری از روشنفکران دگردیس شده را بارها به روی آب انداخت. او در مقابل مدیریت شهری تکنوکراتها که شهرها را تبدیل به زیست‌گاه غریبه‌ها کرده بود، خروخشید. تلاش کرد از ایرانشهری بگوید و مرز آن را با ناسیونالیسم که پدیده‌ای مدرن در اروپای معاصر است، روشن کند. او از ملت ایران سخن می گفت در حالی که آن را قرن‌ها مقدم بر دولت ـ ملت مدرن می‌دانست. 🔹سیدجواد طباطبایی برای نسل منی که با انقلاب حیات معنوی پیدا کرده است، مخالفی سرسخت بود. از نظر چون منی که مسئله‌ام عقلانیت انقلابی است، سیدجواد طباطبایی چشمی برای دیدن انقلاب اسلامی و تبار تاریخی آن است و به تبع، آینده روشن آن نداشت، ولی هر چه بود مانند دیگر مخالفینِ به ظاهر اندیشه‌ایِ انقلاب اسلامی، مبتذل و دم دستی نبود و درک خوبی از قواعد دعوای فکری و اندیشه‌ای داشت. 🔹سالها بود که درباره ابعاد اندیشه هویت ملی ایرانیان و ایده ایرانشهری‌اش با دوستان مباحثه داشتیم. من تعریفی از روشنفکری ارائه کرده بودم که ایشان نیز جزو این جریان قرار می‌گرفت، هرچند با دیگرانشان فاصله فاحشی داشت. از نظر من «شاه بیت جریان روشنفکری» در طول حیات دویست و چند سال خود، یه جمله بیشتر نبوده و نیست و آن «لزوم تحقق مدرنیته و تجدد در ایران است»؛ از ملکم خان و آخوندزاده گرفته تا سروش، ملکیان و شایگان و شبستری و کدیور و فیرحی، نعمت الله فاضلی و حسین عظیمی و سریع‌القلم و محسن رنانی و همه و همه برای این مقصود، راهبردهایی ارائه کرده و البته ملاحظات در نظر گرفته‌اند، سید جواد هم تزی غیر از این نداشت، هرچند درصدد بود فرآیند تجدد را از دل هویت تاریخی ما برویاند و از اخذ عاریتی مدرنیته‌ی اروپایی اجتناب کند . 🔹تنها نقطه ابهام نظریه‌اش به نظر ما، لوازم قاطع نظریه‌اش درباره انقلاب اسلامی بود. نقطه ای که دهه‌ها مسکوت رها کرده بود و لبه‌ی تیز نقدهایش را بیشتر متوجه شیخ فضل‌الله و جلال آل احمد و شریعتی کرده بود. در مقابل، همیشه از مشروطه در حد اعلی تمجید می‌کرد. به گمانش اولین انقلاب ملی در مشروطه به وقوع پیوسته بود و آن این بود که هویت ملی ما ایرانیان پس قرنها بروز در قالب ادب فارسی، در مشروطه مجال یافته بود در صورتی جدید به ظهور و خودآگاهی برسد و آن «صورت قانون‌خواهی» بود... 🔹اما حوادث اخیر نیمه سال 1401، برای سیدجواد طباطبایی خوابی دیگر دیده بود که من آن را می‌نامم. سیدجواد کتومی که تاکنون در لفافه با انقلاب اسلامی مواجه شده بود، به یکباره از «انقلاب ملی دوم» سخن گفت؛ «انقلابی ملی علیه انقلاب اسلامی»؛ انقلاب ملیِ بدونِ رهبری که علیه سیاست‌نادانانی است که کمر به نابودی ایران بسته‌اند یعنی ملایان و چپ‌گراها !!! از صراحتش متن سی صفحه‌ای‌اش علیه انقلاب اسلامی خوشم آمد. این همان سیدجوادی بود که ما می‌شناختیم و انتظارش را داشتیم. خوشحالم که قبل از رفتنش به دیار باقی، «پروژه‌اش را تمام کرد...»؛ پروژه‌ای که هرچند نکات ظریف و مهمی در هویت و سنت ما دیده بود، ولی متأسفانه در دیدن پدیده بزرگی به نام انقلاب 57 عاجز و کور بود. ✅معتقدم پروژه فکری سیدجواد طباطبایی به خاطر همین عجزش، جای زیادی در آینده تمدنی ایران ندارد، ولی امیدوارم که جریان روشنفکری و توسعه‌خواه ایرانی با خواندن آثار ایشان، از ابتذال اندیشه‌ای که امروز با آن دست به گریبان است، رها شود و عمق یابد و لااقل از «ایده تجدد عاریتی» عبور کند و به ایده «تجدد درونزای ایرانی» ارتقا یابد. باشد که از این طریق، اشتراک‌های بیشتری بر سر مسئله‌های ایران پیدا کنیم ...