در غربت علی، یک جایی خواندم که شب ها می رفت توی باغ های اطراف چاله میکَند و از بیکسی برای خاک حرف میزد و بعد کلمه هایش را خاک می کرد، دفن میکرد و میکاشت.
کلمه ها بیرون نیامدهاند. مثل گنج های نقاله، گنجهای روان رفتهاند. رفتهاند جایی اعماق زمین. کلمه ها داغ بودهاند. سرخ بودهاند. خاک را آب کردهاند. خاک روان شده. پخش شده توی همهٔ جسم زمین و سالها بعد زمین شناسان اسمش را گذاشتهاند آتشفشان.
من فکر میکنم همهٔ گدازه ها، همهٔ سرفهها، همهٔ عطسههای آتشفشانها کلمات علی هستند که رزق ما نشدهاند و فقط زمین امانتداری بوده که تا یک جایی تاب و تحمل داشته و بعد شانه خالی کرده.
📖خال سیاه عربی - حامد عسکری
🤍
@Roshanaye_paak