در زمان (ع) شخصی به نام عبدالرحمن که از اهل سنت بود میگه رفتم کنار کاخ متوکل عباسی، شنیدم متوکل مردی را احضار کرده و قصد جانشو داره! تصميم گرفتم اونجا بمونم تا ببينم كار به كجا ميکشه؟ پرسیدم این مرد کیه؟ گفتن این امام رافضی‌هاست! همین که چشمم به امام هادی افتاد محبتش تو دلم جای گرفت! دعا كردم خداوند وجود نازنينشو از شر متوكل حفظ كنه.. همچنان نگران امام بودم که حضرت در ميان جمعيت به من رسيد و فرمود: خداوند دعاتو مستجاب کنه، مال و فرزند و عمرت هم زیاد کنه! میگه من از اينكه امام چنين از نهان خبر داد متحير شدم بطوري كه رنگم تغيیر كرد! حاضران گفتند چه شده؟ چرا چنين حيرت زده اي؟! گفتم خير است، ولي اصل ماجرا را به كسي نگفتم، بعدا كه به اصفهان برگشتم كم‌كم بر مال و فرزندم افزوده شد و ثروتمند شدم و اكنون بيش از هفتاد سال دارم! اين بود علت تشيع من كه اين‌گونه به حقيقت رسيدم. 📚 المحجة البيضاء، ج۴، ص۳۱۴ . 🔗 شیخ شبانی 🆘 @Roshangari_ir 🔜 Rubika.ir/roshangari_ir