🔻ما یک رفیقی داشتیم به‌شدت ضدآخوند. اونقدر زیاد که می‌گفت من در مسیر آخوند ببینم، سوارش می‌کنم و می‌برم وسط راه پیاده می‌کنم. تا وسط شهر و جای خوب نباشه. یک‌بار بهش گفتم رضا چی‌شد که دیگه کاریشون نداری؟ گفت چندسال پیش از پاسگاه میرفتم سمت اسلام‌شهر، آخوندی رو دیدم و سوار کردم. مثل همیشه گفتم ایول، سوارش می‌کنم میرم تو حاشیه چهاردنگه (اگه اشتباه نگم) پیاده می‌کنم و ماشین گیرش نمیاد و حسابی معطل میشه. خلاصه وسط اتوبان گفتم پیاده شو. گفت چرا؟ گفتم دوست ندارم آخوند سوار کنم، پیاده شو. گفت باشه پیاده میشم ولی اینجا ماشین گیرم نمیاد. باید به دخترم برسم. وقتی گفت دخترم، یکم کنجکاو شدم. گفتم مگه چی شده؟ گفت هیچی، کمی ناخوش احواله. می‌گفت یکم دودوتا کردم، دیدم رسم مردی نیست اینجا بذارمش، گفتم سوار شو. ولی یادت باشه بخاطر دخترت سوارت کردم، نه خودت. تشکر کرد و سوار شد. تو مسیر صحبت کردیم و گفت دخترم غش میکنه، خانومم هم یکم ناخوشه اومده بودم تهران برای کاری و فلان. می‌گفت حرفاشو باور نکردم، بهش گفتم من تا خونه می‌برمت. قبول نمی‌کرد ولی با اصرار من رفتیم. پشت اسلامشهر وارد یک منطقه عجیبی شدیم، یااله یا اله اکبر نام منطقه بود (نویسنده فراموش کرده). منطقه‌ای فقیرنشین با بافت اجتماعی خاص. وقتی رسیدیم گفتم میخوام بیام داخل، تو داری به من دروغ میگی. مگه میشه اینجا زندگی کنی؟ خندید و گفت باشه، فقط واسا هماهنگ کنم با خانوم. چند دقیقه بعد اومد و رفتم تو خونه، دخترش رو دیدم. به نظر خوب بود ولی مدارک پزشکی نشون داد تا قبول کردم. خانومش هم واقعا ناخوش بود. با یک حالت شرمندگی گفتم، ببخشید، هم بخاطرپیاده کردن و هم این شک. باورم نمیشد یک آخوند تو همچین جایی زندگی کنه، خیلی تعجب کردم. گفتم چرا نمی‌فروشی حداقل بری سمت شهر؟ اونجا بیمارستان دم‌دسته. آخونده بهش گفته بود ما اینجا مستاجریم، اونور گرونه! خلاصه رفیق ما اینجوری بیخیال آخوندای توراهی شده بود :)) ✍️ محرداد کریم‌زاده 🆘 @Roshangari_ir ‌‌● روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir