فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوار ماشین بود. زد کنار و گفت: میشه یه دقیقه بیایید اینجا. بهش گفتم شما بیا... رفت ماشین رو پارک کرد و اومد.یه ذوق و هیجانی تو چشماش برق می‌زد. ‌گفت: از دیشب که ایران، اسرائیل رو زده، خیلی خوشحالم. میشه منم مثل شما بشم؟! بهم بگین چیکار باید بکنم؟ باهاش صحبت کردیم که اگه دوست داشته باشی میتونی چادر سر کنی و... با همون صداقتی که تو چشماش موج میزد گفت: اصلا دوست دارم از این نیروهای پلیس تشکر کنم. نمیدونم چه جوری؛ اما فقط میدونم که دلم خیلی میخواد ازشون قدردانی کنم. بعد گفت میرم گل میگیرم و میام... بعدِ یک ساعت، برگشت. دیدیم ۲۰تا شاخه گل گرفته و دونه دونه ش رو داده روبان پیچیدن... باورم نمیشد!! با همون چشمانی که هنوز هم از صداقت و هیجان وشوق، برق میزد، رفت و گلها رو به پلیس اهدا کرد... ۱۴۰۳/۱/۲۶ 🇵🇸 @Roshangari_ir