*خاطره خواندنی حسین شریعتمداری از آخرین دیدار با مرحوم احسان طبری* کیهان- مدیرمسؤول روزنامه کیهان خاطره‌ای از آخرین دیدار با مرحوم احسان طبری که سال 68 در روزنامه کیهان منتشر شده بود را به مناسبت سالگرد درگذشت وی روایت می‌کند. ️◀حضرت امام (ره) اصرار داشتند که با احسان طبری گفت و گو شود . در پی پیشنهاد امام راحل و با اشاره حضرت ایشان افرادی (از جمله حسین شریعتمداری) برای گفت‌وگو با ایشان انتخاب شدند. مرحوم احسان طبری خیلی زود به آغوش اسلام بازگشت و به گفته شریعتمداری , در بازگشت او شخصیت ملکوتی حضرت امام خمینی (ره) اصلی‌ترین نقش را داشت . ️◀احسان طبری روز ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸ دارفانی را وداع گفت. همان روزها خاطره آخرین دیدار حسین شریعتمداری با مرحوم احسان طبری در روزنامه کیهان به چاپ رسید. یادداشت آن روز شریعتمداری حاوی نکاتی است که خبرگزاری فارس باز نشر آن را برای آگاهی نسل جوان کشورمان ضروری می داند. متن یادداشت از نظرتان می‌گذرد: ️◀فردای آن روزی که خبر بیماری او را شنیدم، برای عیادتش به بیمارستان رفتم. وقتی وارد اطـاق شدم روی صندلی چرخدار نشسته بود و ‌پرستار سعی می‌کرد با کمک یکی از برادران همراه جسم نحیف و رنجورش را با آرامی و احتیاط از صندلی چرخدار به تخت خواب منتقل کند. ساکت ماندم تا درتخت آرام گرفت‌، سلام کردم‌، چشمهایش را که به پنجره دوخته بود برگرداند و از دیدنم با شادی کودکانه‌ای ابراز خرسندی کرد‌، کنارش نشستم و گونه‌اش را بوسیدم از قطره‌های اشک نمناک بود‌، پیش از این هم ‌گریستن آرام و بی‌صدایش را دیده بودم‌، اما این دفعه با دفعات قبل تفاوتی محسوس داشت. انگار دلشوره‌ای به دل داشت. با دستمال اشک‌هائی را که کنار چشمانش به گونه دویده بود پاک کردم و در حالی که خجالت می‌کشیدم موهای سپیدش را نوازش کردم. باز هم ‌گریست ولی دیگر اصراری نداشت که‌گریه‌اش بی‌صدا باشد‌، گفت؛ مدتهاست که منتظر بوده است. با اشاره به بی‌اطلاعی از بیمار بودنش عذرخواهی کردم. با دستهای نحیف و لاغرش به نشانه اینکه عذرم را پذیرفته است‌، دستم را فشرد.... ️◀گفت: هیئتی از طرف آقای میرحسین موسوی به عیادتم آمده بود و از قول ایشان می‌گفتند که می‌توانم برای معالجه به هر کجا که خودم مایل باشم اعـزام شوم... گفتم: شما چه نظری دارید؟ گفت: «دلم می‌خواهد در میان شما باشم».... سرم را به سوی برادر دیگری که در اطاق بود برگرداندم تا اشکم را نبیند، آن برادر نیز سرش را به طرف پنجره برگردانده بود و مخفیانه قطرات اشکی را که به چشمانش دویده بود پاک می‌کرد. ️◀گفت: «من درختی بودم که در ظلمت روئیدم و در تاریکی ریشه دوانیدم‌، تازه شاخه‌ای به سوی نور کشیده بودم‌، ولی... الحمدلله» و بعد چنان‌که گوئی سؤالی به خاطرش رسیده باشد‌، پرسید: «راستی؛ فکر می‌کنی خداوند توبه مرا پذیرفته است؟» گفتم: «اوخود فرموده است که توبه‌پذیر است» چیزی زیرلب زمزمه کرد، فکر می‌کنم کلمات بریده بریده و منقطعی از این آیه بود «قل لعبادی‌الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه‌الله» و آرام گریست... اشکهایش را پاک کردم‌، برپیشانی‌اش بوسه زدم‌، گفت: «بعضی وقتها از خداوند چیزی می‌خواهم ولی با یادآوری گذشته تاریک و ظلمت زده‌ام‌، خجالت می‌کشم».... ️◀و نگفت که چه چیزی از خدا خواسته است... ️◀گفت: «گذشته حر تاریک نبود» گفتم «به هر حال به جنگ با حسین‌ بن علی علیه‌السلام آمده و راه را برحضرت بسته بود» چشمانش را به سقف دوخت وسپس تعمدا آنها را فروبست‌، شاید نمی‌خواست از این دریچه که همواره راهی به دل دارد متوجه اضطراب و غوغای درونش شوم‌، بعد آهسته زمزمه کرد «قیاس مع‌الفارق است»... گفتم «ماجرای مرحوم طبرسی‌، صاحب تفسیر مجمع‌البیان را شنیده‌اید؟» گفت: «آنهم قیاس‌مع‌الفارق است» و فهمیدم که به ایـن ماجرا فکر کرده است ولی ادامه دادم: «مقصود من مقایسه نظیر به نظیر نیست‌، فقط می‌خواهـم از لطف خداوند تبارک وتعالى سخن گفته باشم»... ️◀گفت: «راستی‌، نوشته‌ام درباره چهار نظریه‌پرداز خودفروخته و خودخواه ناتمام مانده است»‌، ساکت ماندم. ادامه داد: «کسروی دین‌ساز‌، هدایت نیست‌گرا‌، آدمیت توجیه‌گر و تقی‌زاده غرب‌پرست. درباره سه نفر اول مطالبی نوشته‌ام ولی بیماری اخیر فرصت پرداختن به تقی‌زاده غرب‌پرست را نداد.» ️◀گفتم: «ان‌شاءالله شفا پیدا می‌کنید و این ناتمام را تمام خواهید کرد.» گفت: «ان‌شاءالله»... ️◀از چاپ آثاری که طی چند سال اخیر و به قول خود او «پس از خروج از ظلمت و ورود به نور» نوشته است سؤال کرد و از اینکه به زودی منتشر خواهد شد با رضایت لبخند زد.