لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
#سه_دقیقه_در_قیامت پارت هفدهم اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول
پارت هجدهم هر چی اصرار کردم که من نبودم و ... بی فایده بود.او مرا به مقابل منزل مان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسایه ما عروسی داشت. توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه، حسابی مرا کتک زد. این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت، چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد. او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی . بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاک می شد و اعمال خوب آن می ماند. خیلی خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد. جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم: بله، عالی است. البته بعدها پشیمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند!؟ اما باز بد نبود. همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام و روبوسی کرد. خیلی از دیدنش خوشحال شدم. گفت: با اینکه لازم نبود، اما گفتم بیایم و حضوری از شما حلالیت بطلم. هر چند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی. در میان دوستان ما جوان فوق‌العاده پر استعدادی بود که در نوجوانی حافظ و قاری قرآن شد و برای بسیاری از بچه های محل الگو گردید. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خیلی از بزرگترها به ما می گفتند: کاش مثل فلانی بودید. این پسر به دنبال مفاهیم قرآن رفت، در شانزده سالگی یک استاد کامل شده بود. در جلسات هفتگی مسجد، برای ما از درس های قرآن می گفت و در جوانانی مثل من، خیلی تاثیر داشت . دوران دبیرستان تمام شد، او به دانشگاه یکی از شهرها رفت و ما هم استخدام شدیم. دیگر از او خبر نداشتم. گذشت تا اینکه در آن وادی، یکباره یاد او افتادم. البته به یاد قرآن افتادم. چون دیدم برخی از کسانی که در دنیا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل می کردند چه جایگاه والایی داشتند. آن ها همین طور آیات قرآن را می خواندند و بالا می رفتند. اما برخلاف آن ها، قاریان و کسانی که مردم، آن ها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن می شناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختی گرفتار بودند. به خصوص کسانی که برخی حقایق قرآنی در زمینه مقام اهل بیت علیهم‌السلام و پیروی از این بزرگواران را فهمیده بودند، اما در عمل، در مقابل این واقعیت های دینی موضع گرفتند. من یکباره دوست قرآنی دوران نوجوانی ام را در چنین جایگاهی دیدم. جایی در جهنم برای او آماده شده بود که بسیار وحشتناک بود. خداوند قسمت کسی نکند، چنان ترسی داشتم که نمی توانستم سوالی بپرسم، اما با یک نگاه دقیق، کل ماجرا را فهمیدم. او با اینکه بسیاری از حقایق قرآنی را فهمیده بود، اما به خاطر روحیه راحت طلبی و تحت تاثیر برخی اساتید که بحث یکسان بودن ادیان را مطرح می کردند، دین خودش را تغییر داد!! دوست قرآنی من، با آنکه راه درست را می شناخت، اما با تغییر دین، راه جهنم را برای خود هموار کرد. او حتی در زمینه گمراهی برخی جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا که الگویی برای آن ها شده بود و خبر تغییر دین او، واکنش های بدی در بین جوانان ایجاد کرد. البته اساتید او هم در این گمراهی و در آن جایگاه جهنمی با او شریک بودند. از دیگر موقعیت هایی که در جهنم و در نزدیکی او مشاهده کردم، نحوه عذاب برخی افراد بود که من از سابقه ایمان و انقلابی بودن آن ها مطلع بودم! مثلاً جایی را دیدم که شبیه یک سطح معمولی بود، وقتی خوب دقت کردم دیدم این سطح، پر از نوک شمشیر یا نیزه است! اصلا نمی شد آنجا راه رفت! یعنی شبیه پشت جوجه تیغی بود. بعد دیدم کسی را از دور می آورند. https://eitaa.com/SAHABZAMAN