همسر می‌گوید، قبل از ازدواج وقتی درخانه پدرم بودم، مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنيم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد ... تا قبل از عروسي حتی برنج هم درست نکرده بودم. بعد از ازدواج شب اولی که تنها شديم، مهدی آمد خانه و گفت «ما هيچ مراسمی نگرفتيم. بچه ها ميخوان بيان ديدن. می تونی شام درست کنی؟» من هم نه نگفتم، کته ام شفته شده بود. 😥 همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت: « خانم من آشپزيش حرف نداره، فقط برنج اين دفعه‌ای خوب نبوده وا رفته. 😊