خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود من هم یک شلوار خریدم که وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد!
لباس ها را که دید گفت: تو این شرایطِ جنگی
وابستهام می کنید به دنیا!
گفتم: آخر یک وقت هایی نباید به دنیایِ ما هم سر بزنی؟!
بالاخره پوشید!
وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود!
چیزی نپرسیدم، خودش گفت:
یکی از بچه های سپاه، عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت!
شهید مهدی زین الدین🌷