#ارسالیشما🌷
سلام
میخواستم ازخاطره ایی بگم که امروزبه یادش افتادم گفتم باشماشریک بشم
دوسال قبل. صاحب خونه گفت خونه روتخلیه کنیدمیخوام تعمیرکنم وباپول پیش بیشتر رهن کامل بدم به ماهم یک ماه وقت داد که خونه پیداکنیم.
دوهفته هرروزمنوشوهرم عصرها میرفتیم تک تک بنگاه ها پرسوجومیکردیم پول رهن کم داشتیم یاخونه نبود.
شوهرم صبح میرفت سرکارمنم کم کم وسایلاروجمع میکردم این دوهفته خیلی فشارروحی وجسمی تحمل کردیم شرایط جوری بودنه میشد وام گرفت نه ازکسی قرض بگیریم😔.
یک روزکه داشتم کتابای بچه هامومیذاشتم داخل کارتن
یکدفعه عکس یه شهید رو دیدم فقط نگاهش کردم بهش گفتم برامون دعاکن 💔 بعدگذاشتم لای کتابا ورفتم سراغ کارم. همونروزعصررفتیم بنگاه هواخیلی گرم بودهرچه گشتیم ناامیدترمیشدیم شوهرم خسته شد رفتیم توی یک سایه ایستادیم زدم زیرگریه اعصابم به هم ریخته بود.😔
شوهرم داخل سایت میگشت یکدفعه گفت بیابریم این خونه هم ببینیم گفتم اینم مثل همونا میگن پولت کمه.
خلاصه بعدازکلی گشتن خونه روپیداکردیم باصاحب خونه مشغول صحبت بودیم که دوتاخانواده برای دیدن خونه اومدن
اونا پول رهن بیشترازماداشتن من گفتم اولویت بااوناست شماره دادیم به صاحب خونه برگشتیم خونه...
داشتم گریه میکردم خداروصدامیزدم
درکمال ناباوری صاحب خونه زنگ زد گفت نمیدونم چرابااین که پولتون کمه فقط گفتم خونه روبه شمابدم
باابجیام خونه رودیدیم در برابر پول مابهشت بود خانوادم تعجب کرده بودن شوهرم باذوق وسایلاروجابه جامیکرد.❤️
بعدازگذشت چندماه فهمیدم اون شهید،
شهیدابراهیم هادی بود که ازش کمک خواستم روحش شاد ازاون روز به بعد شده برادرمهربونم ومونسم دردودلای خواهرانه روپیشش میبرم
انشاءالله همنشین اهل بیت باشن ❤️