....!! 🌷در جبهه عرفان، عملی بود. یه روز که برامون خربزه آورده بودن، دور هم می خورديم، از دوست کناریم یه قاچ، کش رفتم! اما دیدم او جا خورد و انگار نمی خواست من بخورم، تعجب کردم، طوری که اصلاً از او انتظار چنین حرکتی نداشتم. 🌷....به محض اینکه توی دهنم گذاشتم، از تلخی خربزه حالم گرفته شد. سهم خربزه ی او تلخ بود، اما به خاطر اینکه ما راحت سهم خربزه ی شیرین خود رو بخوریم، چیزی نگفته بود. تازه فهمیدم من کجای کارم....!!