می یابیم که فقر از عوامل کفر و گسترش گناهان هست (الفقر اخ الکفر) اما عکس آن درست نبوده و الزاما ثروت و رفاه اجتماعی عامل شادکامی نیست هر چند ممکن است عامل شادی های سطحی باشد اما بنا به تعریف، سازه های شادکامی و شادی با هم متفاوت هستند، زیرا شادی را مثلا با یک بست تریاک هم می توان به دست آورد اما شادکامی عمیق تر از این حرفهاست. همچنین در قرآن سرگذشت اقوام زیادی را میبینیم که رفاه و تکنولوژی و شهرسازی عالی و ثروت داشته اند مانند قوم عاد و قوم فرعون و ... اما این سبب نشد که اهل اخلاق و هدایت و انصاف شوند. پس فقر عامل انحراف هست اما ثروت الزاما عامل هدایت نیست. و لذا جوامع مرفه بدون آموزش های اخلاقی و الهی و مواعظ انبیاء منحرف می شوند و انحرافاتشان هم خیلی خطرناک می شود. این مبنای دینی و تاریخی قضیه. اما مبنای علمی ماجرا هم همین را تایید می کند که در پست بعدی بر اساس <روانشناسی کمال> مطلب را توضیح خواهم داد. بعون الله تعالی.
اما آنچه امروز در جهان مشاهده می شود آنست که جوامع مرفه از چند چیز تهی شده اند یکی از خداپرستی دوم از نهادی به نام خانواده و سوم از انصاف نسبت به سایر ملت ها. و این سه نه تنها در این جوامع بحرانی به نام بحران اخلاق پدید آورده که خودشان به آن معترفند، بلکه شادکامی و سلامت معنوی آنها را نیز به شدت تهدید کرده است (علاقمندان می توانند برای دیدن مستندات این گزاره ها به کتاب بهداشت روان و نقش دین تالیف حقیر مراجعه بفرمایند).
برای مثال دکتر ملبیه نماینده نروژ (از کشورهای اسکاندیناوی که مرفه ترین کشورهای جهان هستند) در سازمان جهانی بهداشت در حدود 15 سال پیش ضمن قرائت گزارش وضعیت سلامت و اقدامات بی بدیل رفاهی در کشور خود چنین گفت: مردم من با وجود این همه رفاه احساس شوربختی می کنند!! (چیزی که محققین کشورش در پیمایش رضایت از زندگی جامعه نروژ به دست آورده بودند). همچنین با یک جستجوی ساده می توان در وبگاه های رسمی سوئد (از دیگر کشورهای حوزه اسکاندیناوی) دید که بالاترین آمار افسردگی و اضطراب جهان در این کشور است 44/3% کل جمعیت) و همچنین سوئد بالاترین آمار خودکشی و خودزنی جهان را داراست. در حالیکه آمار افسردگی در کل جهان 17 درصد و در ایران براساس اعلام وزارت بهداشت دولت اعتدال 13 درصد و در نمونه گیریهایی که ما خودمان انجام داده ایم 20 درصد و در بنگلادش که از فقیرترین کشورهای جهان است اوضاع سلامت روان خیلی بهتر از سوئد است. غربیها خودشان در منابع زیادی اعلام کرده اند که بررسی ها نشان داده است که افسردگی جوامعشان ناشی از اضطراب وجودی است که خود شامل سه جزء است یکی خلأ معنی (ناشی از بی خدایی) دوم خلأ اخلاق (ناشی از دور ماندن از نصایح پیامبران) و سوم ترس از مرگ (ناشی از بی اعتقادی به معاد)
واقعا امکان آن نیست که بحثی فنی به این سنگینی و دارای ظرافت و پیچیدگی را در فضای مجازی به خوبی ارائه کنیم و
واقعا بعید می دانم امثال این مدرس فلسفه به این ظرافت ها اعتنا داشته اند یا اگر داشته اند لذا در حسن نیتشان باید تردید روا داشت.
و اما ببینیم روانشناسان کمال چه می گویند:
آلپورت از روانشناسان کمال محسوب میشود که در جای سلامت روان بیشتر کمال و بلوغ روانشناختی را مورد بحث قرار میدهند، او بلوغ روانشناختی را مستلزم 7 مشخصه میداند که یکی از آنها برخورداری از فلسفه زندگی است، آلپورت توضیح میدهد که فلسفه زندگی خود شامل پایبندی به ارزشهای خاص، احساسات تمایزیافته مذهبی، وظیفه شناسی و وجدان نهادینه شده است، از نظر آلپورت فقدان این مشخصات از جمله فقدان دین باوری سبب حالتی میشود که به آن <زندگی بی معنی> گفته میشود، چنین فردی هم پوچ است هم نابالغ، او می تواند شادی های تخدیری و موقتی را با مصرف مواد مخدر، موسیقی، رقص و آواز و امثال ذالک تجربه کند اما سیر کلی خلق او به سمت افسردگی و ناشادی است، مدتی پیش چند ده یافته پژوهشی دال بر این ادعا را در آمفی تئاتر دانشکده برای دانشجویان و برخی همکاران عزیز ارائه نمودم، لذا شادی های سطحی کمکی به سلامت روان نمی کنند و لازم است انسان با پایبندی به ارزشهایی زندگی خود را معنی دار کند، البته پایبندی به ارزش های دینی کاملا این کارکرد را دارند و برخلاف آنها پایبندی به سایر ارزشهای غیردینی به ویژه در بحرانهای زندگی دیگر چنین کارکردی در جهت سلامت روان و معناداری زندگی و نجات از پوچی ندارند،
اسپرانگر ارزشهای زندگی را 6 نوع میداند: ارزشهای علمی، هنری، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دینی، که آلپورت بر آن اساس پرسشنامه معروف و مهم خود را به نام سنجه ی ارزش های فردی ساخت، اما داده ها نشان میدهد که در بحران های زندگی مانند سوگ، جنگ، تهدید مرگ و امثال آن همه ارزش ها رنگ می بازند و نه تنها نمی توانند به زندگی معنا ببخشند بلکه خود بی معنا می شوند، مگر ارزشهای دینی نهادینه شده و درونی شده، یعنی ارزشهای دینی که خالصانه برای