هدایت شده از Z Rezaei
خطبه ها که تمام شد، نماز را قامت بستیم. مردی که میگفتند سریع آمده تا برود، سوره جمعه تلاوت کرد:) نماز عصر را اگر قبلا به شخص دیگری محول میکرد،اینبار خودش قامت بست. دقایقی برای تعقیبات نماز عصر نشست. با تربت سیدالشهدا صورتش را متبرک کرد.با اطرافیان احوالپرسی کرد و بعد رفت... حالا تاریخ مانده بود و یک صفحه بزرگ برای نوشتن از این حماسه؛ بنویسد، رزمایش ۲ میلیونی شهادت طلبی ایرانی ها؟ زن و بچه و پیر و جوان ایران اسلامی از همه جای ایران آمده بودند،علی رغم تمام تهدید ها،خطر انفجارها و ترور ها،تا بگویند عهدشان با سیدخراسانی را با خون امضا میکنند. (به آنها که زرد مینویسند؛ برای ساندیس است. بگویید حتی آب خنک هم نبود!) نماز که تمام شد؛ میلیون ها نفر به خیابان ها وحتی زیر خیابان ها پخش شدند تا از حماسه امروز بگویند. ساعتها طول کشید تا قفل مترو بازشود،تا اتوبوس ها بروند،تا ترافیک روان شود و تا ما به قم برسیم. اما شاد بودیم. که انگار سال یازدهم هجری است،و ما از اینکه علیِ زمانه را تنها نگذاشته ایم خوشنودیم:) خوش به حال ما. ✍زهرارضائی صرمی