🔱ماجرایی که باعث شد فرعون خودش را خدا بنامد!
یک روز فرعون در کاخش بود که ابلیس به شکل مردی وارد کاخ و اتاق فرعون می شود
فرعون می گوید :
❓تو چه کسی هستی؟
آن مرد میگوید :
من فرشته ی مقرب تو هستم
فرعون می گوید :
مگر من که هستم
آن مرد می گوید :
تو خدا هستی
فرعون که تا قبل از این ماجرا به خدا اعتقاد داشت می گوید : نه من خدا نیستم
آن مرد می گوید :
تو خدایی اما به خاطر ضربه ای که به سرت خورده است فراموش کرده ای که خدایی و فکر می کنی خدا کس دیگریست و من آمدم که به تو یاد آوری کنم که خدا هستی
فرعون می گوید :
پس اگر تو راست می گویی و من خدا هستم باید خیلی کارهای نشدنی بتوانم بکنم
آن مرد گفت :
بله تو هر نشدنی ای را می توانی انجام دهی زیرا خدایی پس امتحان کن
فرعون خوشه ی انگوری که در ظرف بود را نشان داد و گفت : یعنی تو می گویی من می توانم آن خوشه انگور را به طلا تبدیل کنم ؟
آن مرد (یا همان ابلیس در ظاهر یک مرد) گفت :
بله اگر تو اعلام کنی به دستور تو آن خوشه خود را به طلا تبدیل می کند
فرعون به خوشه اعلام می کند که ای خوشه به طلا تبدیل شو و آن خوشه به طلا تبدیل می شود
چند تا کار دیگر انجام می دهد و می بیند همه بدون نقص انجام می شود و در اصل ابلیس به صورت مخفیانه این جادوها و تبدیلات را انجام میداد
و بعد آن مرد گفت :
☁️├⏎ تو از گذشته زیاد در یاد نداری و ضربه ای که به سرت خورد باعث شد فراموش کنی که خدا هستی و یکی دیگر از اسناد خدا بودن تو اینست که تو هیچوقت نمی میری
و البته فرعون هم واقعا نزدیک به سیصد سالش بود و نمی مرد (در آن زمان حداکثر سن مردم صد و هفتاد سال بود)
به همین دلایل باور کرده بود که خداست
و اما جالب تر از همه
قبل از این ماجرا ، فرعون یکی از عرفای بزرگ جهان و نقطه ی عرفان در آن زمان بود که سالها بعد وقتی که فریب ابلیس را خورد و خود را خدا دانست از عرفان بیرون آمد و آسیه همسرش نیز تا آخر عمرش قطب بزرگ صوفیه بوده است !!
📚مبانی حقایق و رموز زندگی فرعون