پیام یکی از عزیزان کانال: بسم‌الله... قلبم تند تند می‌زند و نفسم به شماره افتاده... می‌ترکم؛ دست خودم نیست. ناگهان بغضم می‌ترکد و اشک‌ها سرریز می‌کند. نمی‌توانم چند بار بخوانم. یک بار می‌خوانم و همان یک بار بس است. نگاهم روی عبارت «پنج‌ماهه باردارم، نزنید» می‌ماند، قفل می‌شود، تکان نمی‌خورد... در حالی که من هم در میانهٔ پنج ماهگی هستم و با خیال راحت دارم برنامه دکتر فردایم را تنظیم می‌کنم تا از حال تودلی با خبر شوم، زنی آن‌طرف‌تر، بیخ گوش جهان اسلام زیر باد کتک گرفته می‌شود و کاش به همین‌جا ختم می‌شد...😭 خبر را می‌خوانم و اشک‌هایم دست خودم نیست. دختر ۵ ساله‌ام از راه می‌رسد، مرا بغل می‌کند و با نگرانی می‌پرسد: چرا گریه می‌کنی؟ و من جمله «جلوی چشم فرزندانش...» در ذهنم رژه می‌رود.. دخترم را محکم‌تر می‌فشارم و آتش می‌گیرم برای لحظات هولناک مادر و فرزند دیشب! برای منی که بغض‌هایم را کلمه می‌کنم تا آرام گیرم چرا؟ پس چرا هر چه می‌نویسم بیشتر گُر می‌گیرم؟ آری! واژه نیست، کلمه نداریم برای بیان عمق این فاجعه! امام اول مذهب من؛ شیعه، برای خلخال کشیدن از پای زن یهودی مردن را جایز می‌داند. حالا تو بگو من برای جنایت علیه یک زن مسلمان بی‌پناه چه کنم؟! آیا از مرگ فراتر هم هست؟ هنوز جنسیتش مشخص نیست، اما اینکه با خواندن این خبر تکان‌هایش را بیشتر حس می‌کنم، معنای پسر نمی‌دهد؟! پسر است که به جای تمام حکام بی‌عرضه عرب، غیرتی شده و خودش را به این پهلو آن پهلو می‌زند، نه؟! این ظلم پایدار نمی‌ماند.. ...