بخشی از کتاب: ایرنا لبخند زد و گفت: ((اینکه چه می شود، مهم نیست؛ مهم این است که تو الان صاحب یک‌کتاب بسیار قدیمی و با ارزش هستی. شاید بتوانی آن را به مبلغ بسیار خوبی به یکی از موزه های اروپا بفروشی. شاید مسلمانان لبنان نیز طالب آن باشند.)) کشیش گفت: ((من نمی خواهم آن را بفروشم. باید رابطه ای بین این کتاب و رویایی که دیشب دیدم وجود داشته باشد. می خواهم هرچه زود تر این رابطه را کشف کنم.)) کشیش نمی خواست درباره این کتاب قدیمی با هیچ مسلمانی صحبت کند. به یاد دوست لبنانی اش افتاد؛ جرج جرداق. همان دوستی که کتابی درباره علی نوشته بود. 📚📕📗 j๑ïท➺°.•@Sarall