واسه همه مراسما سعی میڪرد یه داشته باشیم... بود. حسین اومد و گفت حاجی بزنیم؟ گفتم آره چرا ڪه نه، اما با چی؟ گفت با همین چای و بیسڪوییتای خودمون!😊 یه میز گذاشت دم در مقر و شروع ڪرد. خودش هم چای میریخت و هم بیسڪویت میداد... حال و هوای ایستگاه های شده بود، مردم هم ڪرده بودن...🤔 تا حالا تو "عقارب" ( ) ازین ڪارا نشده بود ... بنیان یه ڪار زیبارو گذاشت... قرارشد واسه هفده هم اینڪارو انجام بدیم ڪه البته نشد. دشمن زد به محورمون وڪلا برنامه هامون بهم ریخت وشدیدا . حسین گفت هرطور شده میزنیم و بعد اینڪه شرایط مساعد شد همین ڪارو ڪرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه شده بود. بعدها جاسوسان خبر دادن که از ڪار حسین شدن و چون فهمیده بودن برنامه داریم، همون روز زده بودن به ما...🙂💔 پ ن: از وقتی رفتی ایستگاه های صلواتیتم رفته! ✨ .