برای شرکت در مراسم عروسیِ یکی از آشنایان رفته بود تهران! مراسم با بزن و بکوب و گناه همراه بود مجتبی بچه‌های کوچکِ اقوام را در یک اتاق جمع کرد و در را بست! بعد با زبانِ کودکانه به آن‌ها احکام آموزش داد! بچه‌ها هم دورش حلقه زده بودند:) •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂