بسمه تعالی قابل توجه اهالی محترم روستای امامزاده علاءالدین راه طی شده و باقیمانده (قسمت ۱۳): اصلاحیه: تذکر داده شد که در قضیه چکمه سفید، خیانتی در کار نبوده است و بلکه هدف میزبان، همکاری با اوقاف بمنظور شناسائی یک دانگ بر باد رفته امامزاده بوده است. علت محرمانه بودن آن هم بخاطر پیشگیری از تفرقه و اختلافات (ترس از لوطی‌خورهای قضیه) بوده است! و الله اعلم! ادامه وقایع اتفاقیه در حدفاصل ۱۳۷۵ لغایت ۱۳۹۵ هجری شمسی در روستای امامزاده علاءالدین: ۵) برگزاری مراسم امامزاده: پنجمین اقدامی که در دوره آتش زیر خاکستر (۹۵-۱۳۷۵) از طرف اوقاف صورت گرفت و برخی از اهالی روستا آلت دست قرار گرفته بودند (و بلکه بنظر می‌رسید که آن‌ها اوقاف را آلت دست خود قرار داده بودند!) مسئله برگزاری مراسمی به مناسبت تعظیم امامزاده علاءالدین (گرامیداشت روز/هفته وقف یا بزرگداشت امامزاده‌ها؟) بود که در اوائل تابستان ۱۳۹۵ در محوطه عمارت امامزاده برگزار گردید که حکم «تیر خلاصی به مالکیت سادات» را داشت! یعنی مراسم مزبور، برداشتن محصول و چیدن میوه‌ای از درختی بود که سالها و دهه‌ها آنرا کاشته و داشتند و خیلی خیلی شاد و خوشحال بودند! اگر این مراسم به دلخواه بانیان آن پیش می‌رفت، فاتحه حضور و حیات سادات در این روستا به باد فنا می‌رفت و لذا حضور و سخنرانی حقیر در آن، ایضا از الطاف خفیه خداوندی به سادات بود. آن مراسم، سرآمد تمامی توطئه‌ها بود که در طی آن، کلیه اهالی از جمله سادات، در برابر این هیئت امناء خودخوانده یا اوقاف‌ساخته (به نام امامزاده اما به کام خودشان در تصاحب کل روستا) ناچار به انفعال می‌شدند. اخوی که دهیار روستا بود مرا در جریان گذاشت و به روستا دعوت کرد و از من خواست تا متنی را که تهیه کرده بود حفظ کرده و در مراسم فردای آن شب که با حضور مقامات شهرستانی برگزار می‌گردد، در قالب سخنرانی، ارائه بدهم. در اینجا بود که من متوجه شدم، اخوی هم دغدغه‌های مرا کم و بیش دارد ولیکن متنی که تهیه کرده بود، ملایم و ناقص بود. من که از مدت‌ها پیش مترصد چنین فرصتی بودم، مصمم شدم که حرف اول و آخر ماجرا را مطرح کنم که البته مجال بیش از ۱۰ دقیقه‌ای می‌طلبید که برای دهیار روستا منظور شده بود. از آنجا که بین ما (من و آ.سیدمیرشجاع) دائما اختلاف سیاسی در مسائل ملی در حد کدورت برقرار بود، تا آن زمان نمی‌دانستم که او هم نسبت به اوقاف و عوامل نفوذی آن در روستا بدبینی دارد و مایل است مبارزه‌ای داشته باشد. به همین جهت هم من معمولا به عموزاده‌ها هشدار می‌دادم و از اخوی خود غافل بودم! و عجیب آنکه آن‌ها هم مطالب را متاسفانه به همدیگر منتقل نمی‌کردند تا لااقل ما دو برادر دریابیم که حداقل در قضیه اوقاف، اشتراک نظر داریم! آن مراسم با حضور مسئولین محلی (از جمله رئیس اوقاف منطقه و امام جمعه آوج) در واقع وجاهت بخشیدن رسمی و مذهبی و البته مزورانه به تخلفات و‌ جرائم شیاطین بود که در لفافه‌ای از خدمت و دیانت پوشانیده شده بود. علی ای‌حال؛ در سخنرانی آن روز تاریخی، بنده بگونه‌ای صحبت کردم که افشاگرانه بود و در واقع زلزله‌ای بود که گسل‌های مختلفی را به ارتعاش در آورد که باید مدت‌ها پیش اتفاق می‌افتاد. زلزله‌ای که پس‌لرزه‌های آن هنوز هم ادامه دارد! خیلی‌ها از آن سخنرانی بنده ناراحت شدند که بعضا هنوز هم دلخوری‌های آنرا فراموش نکرده‌اند! ولیکن بنده اصلا پشیمان نیستم. زیرا آگاهی‌بخشی به کسانی که در معرض خطر هستند را تکلیف خود دانسته و هنوز هم بر همان اساس استوارم. اولین کسی هم که ناراحت شد و اعتراض کرد خود اخوی بود! زیرا احساس کرد من زیاده‌روی کردم. هم در تصدیع اوقات مراسم و هم اینکه چرا فراتر از متن او صحبت کردم. شاید به خاطر همین هم، در مکاتبات خود با اوقاف با بنده مشورتی نکرد (اگرچه بعداً که نامه‌ها را دیدم، تأیید کردم. زیرا انصافا عالی و هوشمندانه نوشته بودند) همچنان‌که هنوز هم از ارائه نسخه‌ای از فیلمبرداری آن سخنرانی به بنده امساک می‌کند! ولیکن بنده برای چندمین بار از ایشان خواهش می‌کنم که کل سخنرانی مرا برای عموم اهالی به اشتراک بگذارد ولو اینکه از لحاظ حقوقی به ضرر بنده باشد و دردسرساز تلقی شود! ... ادامه دارد. سیدمحمدحسینی(منتظر) آبان ۱۴۰۱