🏴شب قبل از عملیات بدر از من خواست برای صحبت کردن و قدم زدن برویم بیرون از محوطه ی ستاد. او ضمن صحبت در لفافه به من وصیت می کرد و سفارش های لازم را در مورد افراد تحت امرش مینمود.
🏴تأکید داشت حسین ثابتخواه را به خط مقدم نفرستم. می گفت: «مادرش خیلی به اون وابسته س. اونو پشت خط به کارای غیررزمی بگمار». مدتی سکوت کرد و ناگهان پرسید: «تو آماده ای محمد؟» پرسیدم: «برای چه کاری؟» گفت: «شهادت» به شوخی گفتم: «اگه تو قصد شهادت داری، چرا پای منو وسط میکشی؟» اخمی کرد و گفت: «شوخی نکن محمد! من دارم جدی صحبت میکنم، گفتم: «اولا من توفيق شهادت ندارم. ثانيا چرا نمی گی ما پیروز میشیم؟» گفت: «در هر حال ما پیروزیم. چه شهید بشیم و چه در جنگ به ظفر دست پیدا کنیم».
🏴بعد سرش را گذاشت روی شانه ام و از سر دلتنگی گریست. آن شب به یکدیگر قول دادیم که هر کدام شهید شد، دیگری را شفاعت کند. عملیات آغاز شد. قایقی در اختیارم بود که با آن بین پَد ۸ و ۹ تردد می کردم و هماهنگی های لازم را انجام می دادم. برای پاکسازی یکی از پَدها درخواست نیروی عملیاتی شد. اسماعیل وارد سنگر شد. تفنگش را برداشت و گفت:
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله».
🏴در نیمه های شب تاریکی مطلق حاکم بود. فقط منورها و گلوله های آتشین دشمن فضا را روشن می کرد. اسماعیل در کنار یک سنگر عراقی و در حاشیهی آب از ناحیه ی ران مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته بود و بر اثر خونریزی داشت ذره ذره جان می داد.
او مدت ها قبل شهادتش را این گونه پیش بینی کرده بود.
"شهید اسماعیل بیت اللهی"
✍راوی: همرزم شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab