🏴تخریب چی بود. پایش رفته بود روی مین. خبر دادند مجروح شده. رفتم بیمارستان دیدنش. پاهایش را بسته بودند به میله های آهنی. وضعیت دردناکی داشت. مدتی طولانی بستری بود. بعد از مرخص شدن هم هفته ای یک بار می بردیمش بیمارستان برای تجدید پانسمان. 🏴در همان گیرودار زمزمه ی دوباره رفتن را شروع کرد. - چطور می خوای با این پاها بری جبهه؟! تو که هنوز خوب نشدی؟ ولی او همچنان مصر بود. 🏴- مامان! شما رضایت بدین یا ندین، من میرم. ولی دلم میخواد رضایت شما برم. به ناچار گفتم: «برو استخاره بگیر . وقتی از مسجد برگشت، برگه‌ی اعزام دستش بود. - امضا می کنی، مامان؟ استخاره خوب اومد. 🏴برگه را امضا کردم. چنان از ته دل خندید که طنین خنده اش از دیوارها گذشت. - مادر جون! گنجشکی را از قفس آزاد کردی. 🏴او رفت. نمی دانم به کجا پر کشید که تاکنون هیچ نشانی از او نیافته ام. "شهید جواد فرخی" ✍راوی: مادر شهید @Sedaye_Enghelab