🏴مدرسه ای که در آن درس می خواند، نماز خانه نداشت. به معلم و مدیر مدرسه پیشنهاد داد از طریق میوه فروشی و درآمد حاصل از آن نماز خانه ای برای مدرسه دایر کنند. 🏴محمدصادق پای ثابت این برنامه بود و در هر فرصتی به کمک سرایدار مدرسه می رفت و بساط میوه فروشی را جلوی مدرسه راه می انداخت. 🏴مدتی بعد از شهادت محمد صادق، سرایدار برای دلجویی به دیدنم آمد. او تعریف می کرد.  🏴- یه روز با هم کنار بساط میوه فروشی نشسته بودیم. پیرمردی از کنارمان گذشت و لحظاتی چشم دوخت به میوه ها و بعد هم با سری فروافتاده راه افتاد. 🏴محمدصادق دنبالش دوید و از او پرسید: «به نظر شما کدوم میوه بهتره؟ و او بی معطلی جواب داد: «زردآلو». . 🏴محمد صادق قدری زردآلو توی پاکت گذاشت و داد دست پیر مرد. بعد هم پول آن را از جیب خودش گذاشت توی دخل. 🏴وقتی نگاه حیرت زده‌ی مرا دید، گفت: «اینکه من بخوام انفاق کنم، یه حرفه! و حساب و کتاب بیت المال را جدا کردن، یه حرف دیگه. "شهید محمد صادق توسلی عسگران" ✍راوی: مادر شهید @Sedaye_Enghelab