🌹دو پسرم که دو سال اختلاف سن داشتند، با فاصله ی چند روز یکی پس از دیگری به جبهه رفتند.
🌹پس از مدتی پیکر پسر بزرگم را از منطقه برگرداندند. مراسم تشییع را به تأخیر انداختیم تا محمود برگردد. غافل از اینکه او هم در همان عملیات به شهادت رسیده است.
🌹گویا بستگان تا حدودی از ماجرا با خبر بودند، ولی جرأت ابراز آن را نداشتند.
🌹اسبی در خانه داشتیم که تربیت شدهی محمود بود. بی قراری اش متعجبم کرده بود. او دائم شیهه می کشید و سر به دیوار می کوبید. ناخودآگاه سر در گوشش گذاشتم و گفتم: «می دونم که بی قراری ات برای محموده! خبری شده؟!» حيوان دیوانه وار سم بر زمین کوبید.
🌹 فاصله ای نشد که پیکر محمود هم از منطقه برگشت.
دو برادر با هم تشییع شدند.
"شهید محمود رمضانی"
✍راوی : پدر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab