🌹قبل از عملیات خیبر به سراغم آمد. یکدیگر را در آغوش گرفتیم به قصد وداع، سر به شانه‌ی هم گذاشتیم مسعود به آرامی در گوشم نجوا کرد: 🌹در این عملیات وعده‌ای که مولایم - امام زمان (عج) - به من دادن محقق خواهد شد 🌹او رفت بعداز سه روز ما برای جمع آوری پیکر شهدا وارد جزیره شدیم. درمیان کشته ها می‌گشتم که صدایی مرا به خود آورد. به طرف صدا رفتم. 🌹مسعود را دیدم که با چهره‌ای غرق یه خون زمزمه‌ای نامفهوم با خود داشت. او از ناحیه چشم مورد اصابت گلوله‌ی مستقیم قرار گرفته بود. کنارش زانو زدم و دست‌های بی رمقش را در دست گرفتم 🌹وقتی مسعود مرا شناخت گفت: یادت هست وقت خداحافظی وعده‌ی مولایم بع زودی محقق می‌شه حالا لحظه‌ی موعود فرا رسیده. 🌹گفتم: چه کار میتونم برات بکنم ؟ گفت: مرا به روی حرم آقا ابا عبدالله بچرخان. 🌹چنین کردم تو درحالی که شهادتین را بر لب داشت، دل از وابستگی ها برید و به خدایش پیوست. "شهید مسعود افشاریان" ✍ راوی: همرزم شهید 🌷 ✌️ @Sedaye_Enghelab