🌹قبل از آخرین اعزام از من خواست باهم به زیارت ثامن الحجج مشرف شویم. 🌹حال و هوای حمیدرضا در آن روز تماشایی بود. سه ساعت بدون ابراز خستگی ایستاد و دست به دامن یک‌یک ائمه و معصومین شد تا به نام مبارک علی‌بن موسی الرضا (ع) رسید دیدم ناگهان از گریه باز ایستاد و لبخندی چهره‌اش را آراست و شتاب‌زده گفت : بریم حاجت‌مو گرفتم. 🌹راه افتادیم به طرف راه‌آهن. ساعت حرکت قطار نزدیک بود حمیدرضا گفت : بیا بریم باهم عکس یادگاری بگیریم. گفتم : دیر میشه قطار حرکت می‌کنه. با خنده گفت: قطار برای ما صبر میکنه 🌹ما رفتیم و عکس گرفتیم . وقتی به راه آهن رسیدیم متوجه شدیم حرکت قطار دو ساعت به تأخیر افتاده است " شهید حمیدرضا شادمهری" ✍ راوی: همسر شهید 🇮🇷 ✊️ @Sedaye_Enghelab