🔰قسمت چهارم: نبرد با سرنوشت؛ آغاز سفر به سرزمین موعود
داستان از جایی شروع میشه که حضرت یوسف (ع) به یکی از مقامات بلندپایه مصر تبدیل شده بود. اون تونسته بود با تدبیر و سیاست خودش، مصر رو از قحطی نجات بده و مقامش نزد فرعون بالاتر بره. خب، وقتی آدم یکی از افراد نزدیک به حاکم باشه، طبیعتاً شرایط خانوادهش هم خوب میشه. یعقوب (ع) و خانوادهاش به دعوت یوسف اومدن مصر و تو منطقهای خوشآبوهوا به نام گوشن، کنار نیل، ساکن شدن. اوضاع گلوبلبل بود؛ هرکدوم از دوازده پسر یعقوب رئیس یه قبیله بزرگی شدن و زندگیشون آروم و راحت میگذشت. اما میدونی که، همیشه قرار نیست اوضاع یجور بمونه...
🔺همهچیز وقتی خراب شد که یوسف (ع) از دنیا رفت. بعدش هم که حکومت هیکسوسها تو مصر سقوط کرد و فراعنه اصلی مصر دوباره به قدرت رسیدن. حالا تصور کن؛ فرعونهای جدید نه یوسف رو میشناختن و نه لطفهایی که به مصر کرده بود براشون اهمیتی داشت. فقط میدیدن که بنیاسرائیل تعدادشون و نفوذشون زیاد شده و به فکر افتادن که یه کاری بکنن.
🔹فرعونهای جدید که هیچ خاطره خوشی از بنیاسرائیل نداشتن، تصمیم گرفتن اوضاع رو به نفع خودشون تغییر بدن. وقتی دیدن جمعیت بنیاسرائیل داره مثل یه موج سهمگین بالا میره، به فکر فرو رفتن: «نکنه یه روزی برگردن و قدرت ما رو بگیرن؟» پس اونا رو به بردگی گرفتن. دیگه خبری از زندگی راحت و آزادانه نبود؛ حالا باید بهسختی کار میکردن و برای فرعون شهرها و معابد عظیم میساختن. شهرهای پیتوم و رامسیس که برای فراعنه ساخته شدن، یادگار روزهای سخت کارگری بنیاسرائیل بودن.
همون مردمی که روزگاری آزادانه کنار نیل قدم میزدن، حالا باید روز و شب زیر آفتاب سوزان برای فرعون کار میکردن. اما، با همه این سختیها، امیدشون به خدا از بین نرفت. مردم دست به دعا برداشتن و از خدا (منجی) نجاتدهنده خواستن.
🔸حالا تو همین دوران سخت و ناامیدکننده، خدا تصمیم میگیره که نجاتدهندهای برای این قوم بفرسته. البته برخی منابع تاریخی نوشتن که بخاطر دعای خالصانه همه بنی اسرائیل ظهور منجی شون زودتر اتفاق افتاد. منجی کی بود؟! جناب حضرت موسی علیه السلام. حضرت موسی (ع) تو یکی از همین روزهای تلخ به دنیا اومد. اما شرایط تولدش خیلی سخت بود، چون فرعون دستور داده بود که هر نوزاد پسری که از بنیاسرائیل به دنیا میاد، باید کشته بشه تا جمعیتشون کنترل بشه. خب، مادر موسی که نمیخواست نوزادش به دست سربازان فرعون بیفته، به الهام خداوند اونو توی یه سبد گذاشت و روی آب نیل رها کرد.
قسمت چهارم
بخش اول
ادامه در پست بعدی⬇️