🔺✍روایتی از مواجه با برادر اهل سنت در حرم امام رضا : 🔺همیشه بعد از ادعیه در دارالعزه(نزدیک ضریح) می‌نشستم و گه گاهی مطالعه میکردم ، اینبار هم4 همین داستان تکرار میشد ، کتاب آزادی یعنی آزادی (مجموعه بیانات آقا در مفهوم آزادی ) مطالعه میشد و دیدم که جوانی روبروی ما نشست و شروع به خواندن زیارتنامه کرد ... 🔺مدتی گذشت و از بنده ساعت را پرسید و بنده جوابش را دادم وگفتم ساعت ۸و چند دقیقه است ، و همین پرسیدن ساعت مبدأیی شد برای آشنایی بیشتر... 🔺گفت اهل گلستان هستم و اولین بار است که به محضر آقا رضا رسیدم...، در چهره اش گویی یک خوشحالی دیده می‌شد، دلیلش را نمی‌دانم،اما هرچه بود مولا او را به گمانم نظر کرده بود ‌... 🔺صحبت ها ادامه داشت و رسید به این جا که بنده از او پرسیدم اهل سنت هستی یا از اهل تشیع که او گفت: از اهل سنت هستم ولی برای خود بنده بیشتر معیار انسانیت است،ما باهم برادر هستیم و هم وطن هستیم وبایدهوای همدیگر را داشته باشیم ،او می‌گفت این میزان حساسیتی که در شهر ها وجود دارد در داخل شهر های ما وجود ندارد... 🔺واین جا بود که در ضمن مطالعه کتاب آزاد یعنی آزادی،آزادی به معنای حقیقی کلمه را در حرم رضا مشاهده کردم ، او بر امام مهربان خود پناه آورده بود،فرقی ندارد که چه کسی بود ، مهم ترین عامل در این جا حب مولا بود.... 🗓یادداشت های دیگر صراط ۱۳۵۷ طلبه@Serat1357talabe | صراط