┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖
#دفتر_خاطرات_فضه_۴
📌
سلام
قبل از معرفی خود آماده شدن دفتر خاطراتم را به شما مژده می دهم و پیشاپیش میدانم که آنچه از نوشته های من میخوانید جلوهای متفاوت از هر خاطرات دیگری در قلب شما خواهد داشت.
من كنیز و خدمتکار فاطمه زهرا عليها السلام بوده ام. هر ماجرایی که به خاطر میآورم نام مبارک آقایم امیرالمؤمنین عليه السلام و بانويم صديقه كبرى عليها السلام در آن حضور خواهد داشت و چهره نورانی آن دو بزرگوار را در دلم زنده میکند.
چگونه از پروردگارم تشکر کنم که آنچه همه شما آرزویش را دارید - یعنی خدمتگزاری حضرت زهرا علیها السلام - نصيب من شد و عمری را از صبح تا شام و از شب تا سحر در خدمت او و خاندان مطهرش سپری کردم.
شما هم با خواندن ماجراهای من لذت خادم الزهرا عليها السلام بودن ، را احساس کرده با اشتیاق به استقبال آن خواهید رفت.
اکنون میخواهم خود را معرفی کنم نام من
«فضه» است و دختر یکی از پادشاهان هند هستم.
من در یکی از جنگها اسیر شدم و از هند به کشور حبشه در آفریقا به عنوان کنیز منتقل شدم.
چند سالی گذشت تا آنکه نجاشی پادشاه حبشه تصمیم گرفت هدایایی برای پیامبر بفرستد او مرا انتخاب کرد و همراه با هدیه های بسیاری به مدینه فرستاد.
از آن روز بود که نور بر زندگی من تابید ، چرا که پیامبر صلی الله عليه و آله مرا به دخترش حضرت زهرا علیها السلام بخشید؛
روزهای زیبایی که هرگز فراموش نخواهم کرد.
عنفوان جوانی من قرین خدمت به خاندان عصمت شده بود و اوامر صديقه كبرى عليها السلام را اجرا میکردم. من همگام با غدیر بودم و به این منصب میبالیدم اما افسوس که آن روزها دیری نپایید و پیامبر صلی الله علیه وآله به شهادت رسید.
لذت دوران پنج سالهای که سایه پیامبر صلى الله عليه وآله بر سرم بود با رحلت آن حضرت کامم را به تلخی کشید. هنوز از این مصیبت عظیم آرام نگرفته بودیم که بعد از دو ماه و اندی بانویم حضرت زهرا علیها السلام نیز با محسنش برای همیشه از پیش ما رفتند؛ و من ماندم و امیرالمؤمنين عليه السلام و چهار کودک یتیم.
به دستور مولایم ازدواج کردم و همچنان در خدمت حضرت بودم به خدمتگزاری فرزندان فاطمه عليها السلام افتخار میکردم. شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال چهلم هجری یعنی دقیقاً سی و پنج سال پس از ورود من به مدینه دوران سوم خدمتگزاری مرا به پایان
برد.
من به حکم غدیر ، اکنون خدمتگزار امام مجتبی عليه السلام بودم که وی را از خردسالی بزرگ کرده بودم دوران ده ساله اطاعت از اوامر آن فرزند فاطمه علیها السلام در سال پنجاهم هجری با شهادت جانگداز حضرتش پایان یافت و بار دیگر قلب مرا غصه دار کرد.
اکنون چهل و پنج سال از ورود من به مدینه می گذشت؛ و پس از شهادت امام حسن عليه السلام خدمتگزاری مولایم امام حسین علیه السلام نصیبم گردید که او را نیز از کودکی بزرگ کرده بودم.
کربلا را هیچ وقت از یاد نمی برم . خبرهایش را شنیده بودم و آن روز به چشم خود می دیدم. خیمه های آتش گرفته نیزه های خونین شمشیرهای شکسته ، سنگ و چوب، اسیری،
تازیانه و پاهای خون آلود.
وای بر من!
من وقايع بسیاری را به چشم خود دیده ام که در دفتر خاطراتم آنها را مرور خواهید کرد. اکنون این دفتر را پیش روی شما می گشایم، تا شما را قدم به قدم با خاطرات شیرین و تلخم همراه کنم و ورق به ورق آن را در قلبهای شما جای دهم.
📚
کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/ محمدرضا انصاری
💎
@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝