دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضا جان❤
ای آشنای هشتم
ای شمس الشموس و ای مولای من
وقتی به حرمت می آیم، از دست صیاد روزگار آهو صفت می دوم و خود را به آغوشی می اندازم مهربان تر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا می آید و بوی علی ،بوس زهرا حسن و بوی حبیبم حسین که آنجا فرشته صفتی به جسم خالیم روحی تازه می بخشد که کوله بار درد هایم را لحظه ای بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم .
وقتی قدمگاهت را به یاد می آورم. احساس غرور می کنم که بوسه به جای پای پسر زهرا می زنم .
پایی که آرزو می کردم ای کاش روی چشمانم می گذاشتی تا لایق دیدن روی مهدی شوم .
آن خاک را چون مرهمی به چشمانم می کشیدم .
که از گریه انتظار به دیدگاه یعقوب شبیه شده کبوتران حرمت هر کدام بزرگیست از کتاب کرمت که پرکشان از بلای سرم می روند و با زبانی بی نشان با من راز ها می گویند ما بهشت خود را یافتیم تو فکری به حال خود کن .
پس ای امام رئوف !
من همان کبوتران تنها و غریبی هستم که بی قرار بر بالین حرمت بال بال می زنم
همان کبوتر پرشکسته ای که به امید مرهم را حرمت را در پیش گرفته است
پس گذری بر دل غم زده این کبوتر پر شکسته ات کن
✍سمیرا دل افکار
#ارسالی_مخاطبین
کانال
#شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali