دخترم رو تو کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما، یعنی شهرک ارتش تهران ثبت نام کرده بودم و تو کلاسها شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفته بود که عکس شهیدی روی اون  گل سینه بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگه که اجازه ندادم. يعني خيلي مشغول بودم و حال و حوصله نداشتم شب بود ،گل سینه روی زمین افتاده بود. حواسم نبود پام رفت روی سوزن اون گل سینه و... حسابی خون آورد و دردم گرفت خيلي سر دخترم داد زدم. بعد از پانسمان زخم پام، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب، سریال ترکیه ای رو که می دیدم رو  دیدم و خوابیدم. سريال هاي ترکیه ای كه تأثير عجيبي در زندگي و حجاب من داشت. کلا سبك زندگي و حجاب خيلي ها با ديدن اين سريال ها تغيير كرده بود.منم مستثنی نبودم اما من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم، ولي نمازم رو سر وقت می خونم. خوابم برد صبح زود بعد از اذان، نمازم را با دقت خواندم. هنوز كف پايم درد داشت. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که یه وقت احساس کردم یک جوونی روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما اون جوون که صورتش پیدا نبود، دو زانو روبرويم نشسته بود. من حيرت زده و با تعجب به او خيره بودم. به من گفت: اين سریال هایی که می بینی افسانه است. اما اما ما افسانه نیستیم. ما واقعيت هستيم. ما با شماییم باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر و عکس من روی اون گل سینه ای بود که انداختی توی سطل آشغال. يكباره احساس كردم تك و تنها سر جانمازم نشسته ام! دادی زدم و شوهرم را صدا كردم. اما دقيق يادم بود كه آن جوان چی بهم گفت. دویدم و رفتم داخل سطل آشغال را گشتم. تصویر یک شهید روي گل سينه قرار داشت که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی من همين چند روز اخير، نام و تصوير شهید ابراهیم هادی را ديده بودم. خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. لابه لاي كتابها، کتابی را ديدم به نام سلام بر ابراهیم. کتابی در مورد همین شهید. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. مشغول مطالعه شدم. طي چند روز، هر دو جلد کتاب را خواندم. خیلی عالی بود. چند روز بعد به بهشت زهرا رفتیم. این شهید مفقود و الاثره و هنور جنازه این شهید برنگشته اما یه قبر یادبود برای این شهید تو بهشت زهرا درست کردن ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. مدت هاست ابراهیم هادی حقیقت زندگی من شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. بعد از خواندن كتابش، حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده. سلام خدا بر ابراهیم.