۶تا رفیق لوتی در جنوب تهران بودیم. اهل مشروبات ودورهمی های ضد هم بودیم. یادمه همین ایام اغتشاشات بخاطر اخبار غلط غلوط رفقا؛احساس برعقل غلبه کرد و جوگیرشدیم . افتادیم زندان. هیچکس دنبالمون نیومد جز خانواده. قبل دستگیری خیلی وعده وعید به ما دادن؛اماهمش دروغ بود. ما توی بند سیاسی گیرافتاده بودیم ومعلوم نبودباچه حکم ومدت زمانی قراره محاکمه بشیم. یادمه ۴ماهی گذشت تا اینکه مادرو همسرم به زحمت والتماس یک قرارملاقات گرفتند. اونجا همسرم گفت: یک شهیدبرزگر هست خیلیا ازش حاجت گرفتن؛برات نذرسیب میکنم. پرسیدم:چی هست این نذرسیب؟! گفت:تا۴۰روز باید به امام حسین سلام بدی وبعداز حاجت رواشدن ۱۴تاسیب هدیه کنی. اون میدونست من اهل دعا ؛زیارت عاشورا ؛مناجات و...نیستم . شبا دیرترازهمه خوابم می برد؛این چله سیب اصلا ازذهنم بیرون نمیرفت.حس عجیبی به این شهیدپیداکرده بودم.اصلا دست خودم نبود. صبح حرفای خانومم رو با رفیقام درمیون گذاشتم وگفتم بیایین شیش نفره هر روز به امام حسین سلام بدیم. ۳تاازرفیقا قبول کردن؛۳تای دیگه به من خندیدن. ما ۳نفرطبق تاریخ ؛ سلام به ارباب بی کفن رو شروع کردیم. ۴۰روز تموم شد و یک هفته بعد به ما یک روز بند آزادخورد. خیلی خوشحال شدم انگاردلم داشت به شهیدقرص میشد. اومدم خونه یک زیارت عاشورا ازخانمم گرفتم وبرگشتم زندان. این بارهر ظهر زیارت عاشوراخوندم تا ۴۰روز. دقیقا ۲۱ روز بعدما ۳نفرباپرداخت جریمه؛تعهد از زندان آزادشدیم.اما اون ۳تارفیقی که مارومسخره کردند درزندان موندند.بااینکه هر۶نفرباهم بودیم. از زندان برگشتم.مشروب رو کنارگذاشتم. .نذرسیب رو هم اداکردم. به مولا خیلی مردی داداش.