آن ‌چِنان زِی که بمیری، بِرَهی! نه چِنان زِی که بمیری، بِرَهند.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ... اونوقتا یه تلویزیون سیاه و سفید کوچیک داشتیم، که روی یه میز چوبی کوچیک کنار اتاق جا گرفته بود. عصر روز چهاردهم شعبان که میشد، محمدحسن تلویزیون رو می‌گذاشت زمین و میز رو می برد سر کوچه! از سوپر محله دوتا باطری برای ضبط کوچیکمون می خرید و یه کاست مولودی امام زمان می گذاشت روی ضبط ! بعدشم بساط شربت رو راه می انداخت و سطل شربت رو با کمک داداشش و بچه‌های کوچه کشان کشان می بردند سر میز ! سینی رو پر از لیوانهای یه بار مصرف می کردند و لیوانها رو پر از شربت! حالا دیگه کل بساط جشن کوچیکشون جور شده بود! ضبط رو روشن می کردند و به عابرها و رهگذرها شربت تعارف می کردند! به همین سادگی! وقتی دلت برای مهدی فاطمه تو نیمه شعبان به تلاطم بیفته با کمترین امکانات هم می تونی حال خوبت رو به دور و برت منتقل کنی! حتی اگه یه بچه هشت نه ساله باشی و کل نیروهایی که برات کار می کنند بچه های قد و نیم قد در و همسایه باشن که خودت تشویقشون کرده باشی که بیایید برای امام زمان جشن بگیریم! مهم اینه که دلت درگیر چی باشه؟ تمنای دلت واقعا کی باشه؟ راستی راستی دلت پیش مولا گیر باشه! اونوقت کل عالم برات میشن وسیله که محبتش رو فریاد کنی! اونوقت به سرت میزنه که برای اومدن مهدی فاطمه شعار بسه! باید برم و با به هم زدن معادلات دشمناش اومدنش رو تسریع کنم! باید دنیا رو از وجود لجن هایی که نمی خوان آقا بیاد پاک کنم! باید صداقتم رو به مولام با تقدیم خون قلبم ثابت کنم! درسته! قصه محمدحسن و امثال محمدحسن قصه عشق و دلدادگیه! قصه صداقت در محبت مولاست! قصه وایسادن پای این محبت تا تقدیم همه دار و نداره! محمدحسن نه مقدس بود، نه ادعایی داشت! فقط صادقانه عاشق بود! پای عشقش صادقانه ایستاد! بهای عشقش رو پرداخت! مزدشم گرفت! مزدش رو وقتی گرفت که لبخند رضایت مولا رو وقتی سرش به دامن آقاش بود و آخرین لحظات این دار فانی رو طی می کرد، دریافت کرد! درسته! برای عاشق گوشه چشمی از جانب معشوق بسه! بعضی ها همین قدر ساده و صادق میان و میرن!!! ... راستی! "این وسط ما چه کاره ایم"؟ 💔آن که از شرم گنه، باید کند غیبت منم تو چرا جور گنهکاران عالم میکشی؟💔 به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi