1⃣0⃣0⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠آقا محمدتقی ولحظات آسمانی شدنش
🔰
#محمدتقی از پیش
#طاهر که برگشت حدود ده دقیقه به 2⏰ بعداز ظهر بود. 21فروردین🗓 صدای تانکهای دشمن و میشنیدیم👂اسلحه تو دستش بود وداشت
#دید_میزد.
🔰یهو محمدتقی به نیروها هشدارداد🚨 که:
#خمپاره وهمه خیز برداشتیم و بخیر گذشت. ازجاش بلند شد👤 ومی خواست
#تغییرمکان بده توی سنگر. منم اومدم برم سمتش که
#خاکهای لباسش وبتکونم. دیگه نفهمیدم چی شد.
🔰خمپاره ای💥 خورد به نیم متری جایی که
#محمدتقی ایستاده بود و از
#شدت انفجار من پرت شدم به دیواره ی سنگر وچند ثانیه ای⏱ گیج بودم، گرمای خون پیشونی💔 وبینی م به من فهموند که
#زنده م.
🔰یهو یاد لحظه قبل انفجار افتادم🗯 که محمد داشت میومد سمت من. کل فضای
#سنگر پر از خاک بود و چیزی دیده نمیشد❌ فقط یه سیاهی، یه سایه👤 روبروم میدیدم، باهمه ی وجودم میگفتم
#خدایا فقط تقی من نباشه😢
🔰رفتم دیدم
#محمدتقیه😭 وقتی میخوابید دهنش بازبود اونجا هم دیدم دهنش بازه. دوسه تا
#سرفه کوچیک و...چشم راستش👁 کاملا پراز خون بود. دست کشیدم روی چشاش،
#پیشونیش سوراخ شده بود😔
🔰پشت بیسیم📞 فقط داد میزدم محمود-محمود-تقی. واز بچه ها خواستم سریع آمبولانس🚑 بفرستن. عزیزترین دوستم💞 ومهربان برادرم جلوی چشمام پرپرشده بود😭
اتفاقی که همش ازش
#میترسیدم.
🔰همه ی توانمون رو جمع کردیم تا از اونجا حرکتش بدیم و از مهلکه خارج کنیم.
#سنگین شده بود. جسم بی جانش😔 رو که امیدوار بودیم
#زنده باشه بلندکردیم. چندقدم میرفتم وزمین می خوردم. بالاخره ماشین امداد🚔 رسید ورسوندیمش پست
#امداد_خلصه.
🔰فقط داد میزدم🗣 تورو خدا زودتر بهش برسین.
#شال_محمدتقی رو از گردنش گرفتم. آمبولانسی اومد و خودمم دیگه داشتم ازهوش میرفتم😓 رسیدیم بیمارستان به من آرامبخش تزریق کردن💉 و دیدم یکی از پرسنل بیمارستان داشت به همکارش می گفت:اون
#شهیدی که توی اون اتاقه....
ومن داد زدم گفتم
#شهیـــــــد؟؟؟😭😭😭
راوی: آقای حسین مولوی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh