✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣4⃣ 🔻یا زهرا ✨جراحت، تشنگی و گرسنگی در زیر آفتاب، دیگر رمقی برای بچه ها نگذاشته‌ بود. مقداری نخود و کشمش که بچه ها از کوله پشتی یکی از شهدای میدان مین آورده بودند، دست به دست در بین مجروحان می چرخید. سالم ترها لب به هیچ چیز نمی زدند. همه دیگری را گرسنه تر از خود می دیدند. در این زمان سید رضا قدیری، بی سیم چی گردان، هم شهید شد. ابراهیم لحظه ای آرام نداشت. گاهی به مجروحان سر می زد و گاهی اوضاع دشمن را رصد می کرد. هر از گاهی هم به طرف دشمن تیراندازی می کرد تا به دشمن بفهماند بچه های کمیل هنوز زنده هستند. او لحظه ای بر زمین نمی نشست و دائما در تکاپو بود. ✨اما همیشه و همه وقت به یاد حضرت زهرا سلام الله علیها بود. ارادت خاصی به مادر سادات داشت. با اینکه خود سید نبود اما در آن روزهای کانال، بی بی دو عالم را مادر می خواند و برایش اشک می ریخت. پیش از عملیات هم دیده بودم که روضه های جان سوزی از مصائب ام الائمه علیه السلام می خواند. شاید به خاطرش می آمد که در سومار شبی بعضی از دوستانش به خاطر اینکه صدایش گرفته بود، با تقلید صدایش او را دست انداخته بودند. ابراهیم از اینکه آنها مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها را به شوخی گرفته اند خیلی ناراحت شد و قسم خورد که دیگر مداحی نکند. همان شب مادر سادات را به خواب دیده بود که فرمودند: «ما تو را دوست داریم. برای ما بخوان.» ✨او شیفته و دلداده ی مادر بود. همه ی آرزویش این بود که همانند مادر، غریب و بی نشان بماند. او همیشه آرزو می کرد گمنام شود. چون شنیده بود شهدای گمنام مهمان مادر سادات در برزخ هستند. آرزو داشت آنقدر گمنام بماند که مادر بخاطر همین مظلومیت و گمنامی اش دست از او برندارد و به او محبت کند. شاید آن شب ابراهیم بیش از هر کس دیگری دلتنگ مادر سادات شده بود. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh