💞 ↶ 8⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃بعضي ها وقتي حرف مي زنند كلامشان خشونت ندارد ولي طوري است كه احساس مي كني بايد به حرفشان گوش كني . مهدي اين طوري بود . نمي خواست در تنهايي فكرهاي الكي بكنم . بعضي وقت ها مي خواست نيامدنش به خانه را توجيه كند ، ولي احتياجي نبود . مي گفت بعضي بچه ها براي اين كه از دست زنشان راحت باشند شب ها پادگان مي خوابند و نمي آيند . " مي گفت " اين ظرفيت را در تو مي بينم ، و گرنه من هم بايد به تو برسم ." هندوانه زير بغلم مي داد . 🍃اسم نمي آورد ، ولي دلمان مي خواست زندگيمان مثل حضرت علي و فاطمه كه نه . يك كم شبيه آن ها بشود . مي گفت " بدم مي آيد از اين مردهايي كه مي بينم مي آيند و به زن هايشان مي گويند دوستت داريم و فلان . آن وقت زن هم مي گويد خُب اگر اين طوري است پس مثلاً فلان چيز را برايم بخر . " مي گفت " يك چيزهايي را من از اين بچه ها در جبهه مي بينم كه زبانم بند مي آيد . ديروز يك مهندسي از بچه هاي جهاد آمد پيشم ، گفت آقا مهدي خانمم تماس گرفته ، بچه دار شده ام . 🍃اگر امكانش هست مرخصي مي خواهم . گفتم اشكالي ندارد تا شما كارت را تمام مي كني من برگه ي مرخصيت را مي نويسم . تا برود كارش را تمام كند ، يك خمپاره خورد كنارش و شهيد شد . من نمي توانم با ديدن اين چيزها خانواده ي خودم را مقدم بر بقيه بدانم . ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh