4⃣5⃣1⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شرایط ازدواج
🔰با اینکه هم سن بودیم به من می گفت: چرا
#ازدواج نمی کنی⁉️ من گفتم سید جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب کی کند! می خندید😄 به شوخی میگفت: من برای ازدواج ۵۰ درصد% پیش رفتم. اون هم اینکه فعلا
#خودم_راضی هستم✔️
🔰آخرین بار به من گفت: کیشه(مرد) فکری💭 به حال خودت کن کم کم داری
#پیر میشی! از ما که گذشت، من برم دیگه
#شهید_میشم اما شما به فکر ازدواج باش💍 خیلی دوست داشت همسرش هم
#عاشق_شهدا باشه.
🔰آخرین باری که رفته بود
#مشهد به ما گفت: از آقا خواستم هرکس رو که برام من صلاح می دونه
#جور_کنه...
این اواخر صحبت هایی کرده بود گفت: ان شالله قضیه ازدواج تمومه✅ اما اول برم
#سوریه اگر برگشتم تمامش می کنم. الان می ترسم این تعلق💖 دست و پا گیرم بشه
#عشق_اولم_شهادته🌷 بعد ان شاالله فرصت برای ازدواج هست.
🔰جایی رفته بود
#خواستگاری جواب رد❌ شنید! خبر داشتم که سید رفته خواستگاری، اومد پیش من گفتم: سید جان چه خبر؟؟ شنیدم رفتی خواستگاری؟؟ گفت: آره؛ اما
#جواب_رد دادن😕 گفتم برای چی؟! کی از شما بهتر
گفت: چی بگم! من هم تعجب کردم که چرا جواب رد دادند
🔰از اون
#خانم پرسیدم: چرا جواب رد دادید⁉️ گفت: من تو شما هیچ
#عیبی نمیبینم. فقط این رو بگم من به درد شما نمی خورم😔شما خیلی از من
#بالاتری
واقعا برای من هم عجیب بود😟 که چرا اون خانم این جواب رو داده بود!
🔰یه بار دیدم کت و شلوار پوشیده، موهاش رو هم
#کچل کرده گفتم: سید اینطوری بری خواستگاری من که مَردم نمی پسندمت❌ وای به حال اون خانمی که تو رو بخواد با این
#قیافه بپسنده!
خندید😅
راوی: دوست شهید
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh