🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شانزددهم 6⃣1⃣ 🍂تا آن روز هیچ وقت سر قبر یک #شهیدگمنام نرفته بودم در این قطعه دی
❣﷽❣ ♥️ 7⃣1⃣ 🍂پس از پایان تعطیلات نوروزی دانشگاه شروع شد. محمد با یک هفته تاخیر سر کلاسها آمد. سرما خورده بود🤒 با آن که از چشمهای ورم کرده و قرمز میشد به شدت بیماری اش پی‌برد اما همچنان خنده به لب داشت و بشاش بود 🌿بعد از کلاس کنارش نشستم و گفتم: _سلام خدا بد نده، به خاطر بیماری یه هفته دیرتر اومدی؟؟ با لبخند و شوخی گفت: _خدا که بعد نمیده. آره دیگه رکب خوردم؛ فکر کردم خاله بهار اومده ننه سرما رفته. نگو نامرد کمین کرده بود ما را شکار کنه😅 الحمدلله الان خیلی بهترم. یک هفته پیش باید حالمو می دیدی البته اون موقع هم بد نبود. ولی هفته قبل تر دیگه واقعا تعریفی نداشتم. +امیدوارم زودتر خوب شی. راستی درباره قرار اون روز من اومدم، ولی انگار دیر رسیدم. شما رفته بودین. 🍂_ای بابا جدی میگی؟؟!! اگر می دونستم اومدنت حتمیه منتظرت میموندم. فکر کردم دیگه نمیای. بچه ها زیاد بودن کار من زود تموم شد. به هر حال شرمنده +نه بابا شرمنده چی؟! تقصیر خودم بود و البته ترافیک. _حالا اگر دوست داشتی یه روز دوباره باهم میریم من معمولاً هر هفته میرم بهشت‌زهرا البته به جز یکی دو هفته اخیر، که زمین گیر بیماری شده‌ام +آره ... حتما حالت بهتر شد با هم بریم. راستی پدرت توی همون قطعه دفن شده؟ آخه من هر چی نگاه کردم اسم پدرت رو ندیدم ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh