~|🌸|~ دو سه ساعتی از مجلس عقد می‌گذشت. مراسم در منزل دایی من برگزار شد.🎈 عباس می‌خواست وسایلی را به خانه پدرش ببرد. با ماشین، با هم رفتیم. پدر و مادر عباس برایمان آرزوی خوشبختی کردند.😍 چند دقیقه‌ای که نشستیم عباس بلند شد که برویم. از خانه دور نشده بودیم که از عباس خواستم که به مقبره شهدای گمنام در پارک سیمرغ سمنان برویم. با روی باز پذیرفت. هر دو خوشحال بودیم. با خودم می‌گفتم خدا را شکر که زندگی‌مان با زیارت قبور شهدا شروع می‌شود و رنگ خدایی می‌گیرد. از شهدا مدد گرفتیم برای یک زندگی ایده آل...♥️💫 🔖همسر شهید 🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh