📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۷۳) چشم فرزانه خانم ... چرا شما جواب تماس منو نمیدین ؟؟ مگه من چیکار کردم تورو خدا دلیلشوو بهم بگین فرزانه ـ اخه چی بگم شما خودتون بهتر میدونید ... محسن ـ والا من منظورتونو متوجه نمیشم ... من چیکار کردم خب بگین بدونم ... اقا محسن این شمایید که باید توضیح بدین نه من .... ولی حالا که طفره میرین من خودم میپرسم .... چرا به من دروغ گفتین خیلی راحت بهم میگفتید که قول ازدواج با کس دیگه ای رو دارید منم خیلی راحت کنار میکشیدم من که مجبورتون نکرده بودم .... فرزانه خانم یه لحظه میشه بگین من قول ازدواج با چه کسی رو دادم که خودم بی خبرم ؟؟؟؟!!!! اقا محسن امروز یه تماس از طرف خانواده عباس داشتم در مورد قرار خاستگاری شما با دخترشون گفتن .... فرزانه خانم باور کنید یه سوء تفاهمی پیش اومده من هنوزم رو حرفم هستم .... بسته دیگه دروغ نگین براتون ارزوی خوشبختی میکنم دیگه هرگز با من تماس نگیرین .. خداحافظ... محسن ـ قطع نکنید من حرفام تموم نشده فرزانه... محسن داشت حرف میزد که من گوشی رو قطع کردم ... اما کارم درست نبود از روی عصبانیت نذاشتم اونم کامل حرفاشو بزنه نمیدونم شایدم حق داشتم .... گوشیمو کلا خاموش کردم .... محسن بعد اینکه نماز ظهرشو تو مسجد خوند رفت خونشون عمو هم خونه بود ... محسن وارد خونه شد و سلام داد عمو ـ علیک سلام پسرم زن عمو داشت تو اشپزخونه سفره ناهارو پهن میکرد زن عمو از اشپزخونه گفت حاج اقا یه زنگ بزن ببین محسن کجاست .... عمو و محسن وارد اشپزخونه شدن ... سلام مامان... سلام پسرم ... تو کی اومدی من اصلا متوجه نشدم... همین الان اومدم ... ناهار خوردن که تموم شد عمو و محسن رفتن تو پذیرایی زن عمو هم با یه سینی چایی اومد کنارشون ... عمو با دست به شونه محسن زد و گفت: خب اقا داماد به سلامتی تو هم دیگه داری تشکیل خانواده میدی ... لیلا این همون محسن کوچولوی خودمونه .... باورم نمیشه محسن ـ بابا ،مامان چیزی بهتون نگفت ؟؟ درمورد چی پسرم؟؟ بابا از مامان خواستم که خاستگاری رو بهم بزنه .... نه چیزی نگفت لیلا خانم قضیه چیه .... اخه چرا ؟؟ زن عمو ـ والا چی بگم محسن پاشو کرده تو یه کفش مخالف این وصلت اخه اقا ناصر شما بگین از زینب بهترم مگه دختر پیدا میشه.... پسرم اخه دلیله مخالفتت چیه بگو ببینم قانع کننده هست یا نه؟. شرمنده بابا فعلا نمیتونم چیزی بگم اما سر فرصت همه چیزو میفهمید... پسر گلم تو که خوب اونارو میشناسی من موندم چرا تو مخالفی عزیزم ما صلاح تورو میخوایم .... مادرت راست میگه زینب خیلی دختر خوبیه بابا من قبول دارم زینب خانم خوبن ...اما مامان باید قبلش از من میپرسید بعد به اونا وعده میداد .... درسته این کاره مادرت اشتباه بوده اما الان دیگه زشته بهم بزنیم بنده خدا ها ناراحت میشن فکر میکنم دخترشون عیب و ایرادی داشته ... محسن نمیخواست بیشتر از این بحث کنه از طرفیم دلش نمیخواست حرف پدرشو زمین بندازه ... باشه بابا هرچی شما بگین بلند شدو رفت تو اتاق زن عموـ پسرم تو که چایی تو نخوردی ؟؟. ممنون میل ندارم .... حاج خانم نخواستم شمارو پیشه محسن سرزنش کنم اما اصلا کارت درست نبود همیشه قبل انجام کاری یه صلاح مشورت میشه ... حق با شماست من فکرشو نمیکردم اینجوری بشه شرمنده ... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹