✍ از داییِ مصطفی خواهش کردیم تا او را در هتل المپیک استخدام کنند.
دایی اش مدیرعامل آنجا بود و گفته بود ایشان در اتاق مانیتورینگ مشغول به کار شود اما بعد از مدتی بیرون آمد.
به او گفتم: باباجان دردسر می خوای بکشی؟ برای چه نماندی؟ هم کار میکردی و هم میتوانستی درست را بخوانی.
گفت: چون دایی مدیرعامل بود من را به اتاق مانیتورینگ بردند در حالی که نیروهای آنجا هشت سال زحمت کشیده بودند تا به اتاق مانیتورینگ بروند.
باید یک نفر را بیرون می کردند تا من به جای او بنشینم این خارج از جوانمردی بود. اگر هم مثل بقیه نگهبانی میدادم در حق دایی نامردی کرده بودم چون مردم میگفتند نگاه کن به بچه خواهرش رحم نکرده و او را در سرما و گرما جلوی در گذاشته است برای همین بهتر بود از آنجا بروم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
هدیه به روح پاک همه شهیدان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh