ابراهیم معمولا دیر به خانه می آمد اما هیچ وقت در نمیزد؛ چون نمیخواست اهل خانه را بیدار کند برای همین تا اذان صبح در بالکن حیاط میخوابید. بعد از اذان به شیشه می زد و همه را بیدار میکرد. بعد از آخرین بار رفتنش هر بار باد و باران به شیشه میزد مادرم از جا میپرید و میگفت:«ابراهیم آمده است» آخریها مدام یخ و برفک یخچال میخورد. میگفت جگرم میسوزد. راست میگفت، دکتر هم حرف مادرم را تایید کرد.
سالروز تولد شهید ابراهیم هادی مبارک🕊🌹🌿
#هادی_دلها
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج