⊰•🌚•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت هشتاد و یکم...シ︎
واقعیت رو به رو می کند . داوود ، سرش را بین جمعی که دورش دایره زده اند ، فرو می کند .
_ بچه ها اینجا دیگه جای خنده و شوخی نیست . الان همه ی ما جایی هستیم که دشمن از هر طرف ممکنه پیداش بشه . پس بهتره همیشه و همه جا با هم باشیم .
این ها را آقای نوروزی هم سر کلاس به آن ها گفته بود که حتی تنهایی تا دست شویی پشت سنگر و چادر هم نروند .
داوود گفت : بچه ها ، قرار نیست ما مفت مفت شهید بشیم . ما اومده ایم اینجا بجنگیم و کمک کنیم . پس باید کمک کنیم ، نه اینکه باعث کشته شدن خودمون و دیگران بشیم .
همه ، سرشان را به نشانه تاکید ، در دایره ی تشکیل شده تکان می دهند .
صدای سرهنگ یعقوب پور در فضای خالی فرودگاه طنین می اندازد : _ آقایون ، تا اومدن اتوبوس و نیروهای امنیتی که مسئولیت اسکورت کردن ما رو به عهده دارن ، تو سالن فرودگاه بمونید و بیرون نرید .
در سیاهی و تاریکی شهری که بیرون فرودگاه منتظر بود ، معلوم نبود چه خبر بود ، تیرگی و سیاهی خوفناکی ، دورتا دور ماشین حمل رزمنده ها رو فراگرفته بود . تا چشم کار می کرد تاریکی بود و تاریکی ، انگار هیچ خانه ای نبود که لامپی در آن روشن باشد .
اه کنجکاوانه بچه ها در سینه ی سیاهی فرو می رود و برمی گردد . ماشین به سوی پادگان کِسوه پیش می رود . فرمانده می گوید بعد از چند ساعت استراحت ، به پا بوس حضرت زینب سلام الله علیها می روند . و بعد از آن ، باز سوار هواپیما می شوند برای رفتن به بوحوس .
بابک از وقتی توی ماشین نشسته ، ته تنها لبش که چشمانش هم می خندد . مدام گردن می کشد توی خلوتی جاده تا شاید زودتر از همه ، مرقد را ببیند . شور و هیجان ، چنان در بین مسافر های اتوبوس شدید است که همه ترجیح می دهند سکوت کنند . چند ساعت استراحت در پایگاه نظامی کِسوه ، سر حال ترشان کرده .
جاده های خاکی تمام می شود ، به دمشق می رسند . مرقد طلایی ، انگار از پشت ابرها در می آید . هنوز خرابی روی گنبد طلایی کاملا تعمیر نشده . وارد صحن می شوند . همه جا از پاکیزگی برق می زند ؛ سنگ فرش ها و مناره های بلند اطراف . آرامشی غریب حکم فرماست ؛ هم توی فضا هم توی دل ها . انگار غریبی بی بی ، هاله وار بر روح و جان همه نشسته . سعی می کنند در کنار هم قدم بردارند . چند قدم مانده تا نگاه ها ، دخیل ضریح حضرت زینب کبری سلام الله علیها شوند ....
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🌚•⊱¦⇢
#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🌚•⊱¦⇢
#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜
@Shahidbabaknourii