‹🍂🧡› ‌ •° رفیق‌شهید: جزواعضای‌اتاق‌فکرستادانتخاباتی‌برادرش‌بودم. همیشہ‌بہ‌جلسات‌دیرمیرسیدم. یہ‌روزقراربودهمہ‌توی‌جلسہ‌باشن‌وکسی غیبت‌نکنہ!! من‌چون‌داشتم‌از‌سرکارمیومدم‌اونجادیر رسیدموخیلی‌هم‌گشنم‌بود؛ وقتی‌رفتم‌دیدم‌یہ‌جعبہ‌شیرینی‌وشربت‌هست؛ منم‌باخیال‌راحت‌نشستم‌وخوردم!! بابڪ♥بالاپلہ‌هابودمنونمیدید؛بهم‌زنگ‌زد؛ منم‌بادهن‌پرگفتم‌داداش‌دارم‌میام!! همون‌کہ‌توراه‌داشتم‌میخوردم‌دراوج گرسنگی‌یکی‌ازپشت‌دستشوگذاشت‌رو شونم!! بابڪ♥بود..؛ بہ‌حالت‌شوخی‌گفت: "علی‌کاردبخوره‌بہ‌شکمت‌بچہ‌هامنتظرن" گفتم:بہ‌بہ‌آقابابڪ♥خوبی؟؟ دیدنہ‌گرسنہ‌ام‌گفت:"علی‌بردارجعبہ شیرینی‌روباخودت‌بیاربالاتوازگرسنگی‌میمیری گفتم:توکہ‌میدونی‌من‌گرسنه‌باشم‌راه خونمونم‌گم‌میکنم.! گفت:آره‌مطمئنم ...بہ‌دونستن‌نیازی‌نیست!! •° 🍂🧡¦⇢ داداش بابک 🍂🧡¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ↱  @Shahidbabaknourii