🍁در خط مقدم، کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پـرپـر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .  🍁حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باورمیکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد. 🍁حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن،(شهیدتورجی زاده فرمانده گردان یازهرا مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا بود 🍁خلاصه تورجی را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط برام بخون.  🍁تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند،خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند 🍁تورجی زاده خونده بود : در بین آن دیوار و در..... زهرا صدا میزد پدر..... دنبال حیدر می دوید..... از پهلویش خـون می چکید...... ✨زهرای من...زهرای من...✨ :5 اردیبهشت سال 66