#قسمت_دوم
معصومه گوشه چادرش را که لای دندان نگه داشته بود رها کرد و گفت سلام خواهر جونم نکنه همه کارها رو کردی؟؟
_ نه خیالت راحت باشه بیا وسط اتاق رو ببین هنوز کار مونده زودتر از من به آشپزخانه رفت و از زیر چادرش یک بقچه که گره زده روی میز گذاشت
_این چیه؟
_ناهار درست کردم و او مردم با این همه کار میدونستم وقت ناهار درست کردن نداشتی
_دستت درد نکنه زحمت کشیدی عزیز جانم بشین اول چایی برات بریزم
من داشتم کمرنگ پررنگ بودن چایی توی فنجان ها را نگاه می کردم که معصومه زیرقابلمه نهار را روشن کرد و گفت تا همه بیان غذا سرد نشه.
سینی چایی و ظرف شیرینی را برداشتم و همراه معصومه رفتیم توی اتاق معصومه دستش را جلوی دهانش گرفت و شروع به کشیدن برق شادی را می شد توی چشم هایش دید.
_الهی مبارکشون باشه کاش حمید هم مثل علی یک کار بی خطر انتخاب میکرد یا توی همین رشته ورزشی خودش می ماند جعفر آقا میگه خیلی از دوستان و مربی های حمید گفتند اگر توی این رشته بمونه خیلی موفق میشه خواهر جون با این سر نترسی که داره رفته هوافضا.کاش زهرا...
میان حرف معصومه را گرفتم و برای اینکه حرف را عوض کرده باشم گفتم بیا بشین کمک کن تا این خنچه چه درست بشه خیلی کار داریم.
_چشم خواهر جونم به خدا من چون خیلی حمید رو دوست دارم گفتم الهی که به پای هم پیر بشن خورده های شیرینی را از روی دامن مجمع کردم و گفتم: بچهها برای انتخاب کار راهی رو که دوست داشتند انتخاب کردند من و باباش اون هم راضی شدیم به رضای خدا.
کنار هم نشستیم و تزیین و کادو پیچی بقیه وسایل را انجام دادیم و حسابی سرگرم کار و صحبت بودیم که نجمه خانوم (عروس بزرگترم همسرعلی) تماس گرفت و در مورد سفر فردا و ساعت حرکت پرسید.
_مادر زهرا خانوم( همسر حمید) صحبت کردم قرار شده که انشاءالله صبح زود را بیفتیم و قبل از ظهر به الیگودرز برسیم باید برای خرید حلقه و سرویس طلا فرصت داشته باشیم تزیین اتاق عقد و کارهای دیگر هم بمونه برای بعد از ظهر
_ اگه کمک لازم دارید من بیام؟؟
_ دست شما درد نکنه عزیزم خاله معصومه اینجاست و داره کمک میکنه.
_خیلی سلام برسونید خدانگهدار
_ شما هم به مامان اینا سلام برسون خدا حافظ باشه عزیزم
تلفن تمام شد دیدم معصومه کیف لوازم آرایش عروس را خیلی با سلیقه چیده و بین تکه های ریز و درشت آنها گل و نقل ریخته شد.
_ درد نکنه خیلی قشنگ شده
_ باید توی صندوق عقب یک از ماشین ها یک ملافه بندازیم بعدی را با دقت به چین که تو را خراب نشه
_صبح یادم بنداز
با کمک معصومه تا اذان ظهر همه چیز را تعیین کردیم و گوشه اتاق چیدیم بعد هم کنار هم سجاده پهن کردیم و نشستیم معصومه بند مقنعه نمازش را دور سر محکم کرد و گفت انگار همین دیروز بود یادت میاد من و مامان اومدیم دنبالتون تا تو رو با علی و مجید بریم خونه خودمون مامان بنده خدا ده باره گفت جمع و جور کن بریم خونه ما اگه شب نصف شب دردت بگیره با این دوتا بچه کوچیک چیکار میخوای بکنی؟
_آری یادش بخیر
_تازه خونه ما هم اومدی وایسادی و کلی کار کرد و بعد پسرها را بردی حمام
ادامه دارد.......