من یه بانوی جوان ایرانی م .
از کودکی ، چادری بودم
بقول بعضیا شناسنامه ای .
تا اینکه نوجوان شدم و در کربلای شلمچه
با شهدا، سرِ چادرم ، عهد بستم .
ازون موقع ، هربار که توی خیابون ، چادرمشکی میپوشیدم ،
حس میکردم میونِ خیمه ی امام حسینم .
وقتی بچه های هئیت ،
توی محله ،
کتیبه و پرچمای مشکی رو بعداز محرم و صفر با اشک و بغص جمع میکردن ،
چادرمو میبوسیدم و با لبخند رضایت میگفتم: خوش به حال من ، که تو رو دارم !
کافی بود ،
وقتی دلم روضه میخواست
هرجا که بودم ،
چادرمو بکشم روی صورتم و چند بیتی باخودم زمزمه کنم ..
یه جور وسط هیئت بودن و عشق بازی با ارباب بود دیگه !
تا قبل از حوادث اخیر ...
امروز، دیگه چادرم ، برام فقط خیمه ی ذکر و یاد امام حسین(ع) نیست .
وقتی میون جمعیت
وسط کوچه و خیابونای شهر هزار رنگ
چادر به سر مه
حس میکنم لباس رزم پوشیدم و توی دهن ِ یزید و یزیدیا میزنم ؛
چادر مشکی برای من
یعنی
در خط مقدم جبهه، در کنار زینب (س) ایستادم و دارم از حسین (ع) و هدفش دفاع میکنم .
امروز
بعداز اینهمه مدت ،
اربابم حسین(ع) ، به گریه کنِ قدیمی ش ، اذن میدون داده ..
عاشق که باشی ، میفهمی چی میگم .
عاشق حسین
عاشق ِ خیمه ی روضه اش
و عاشق لباس رزم علیه هر کسیکه
در برابر حسین (ع) ایستاده ✅
صلی الله علیک یا اباعبدالله (ص)