#پدرانه
زمانی بود که پسرم به خاطر شهادت پدرش از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشت... فکر کردم که شاید با ازدواج مشکلش حل بشه و از این حال و هوا بیرون بیاد...
ما تهران ساکن بودیم و هیچکدوم از اقوام من یا همسرم کنار ما نبودن. من به قاب عکس همسرم نگاه کردم و گفتم:
«
حسینجان میخوام برای پسرت برم خواستگاری؛ اما نمیدونم باید از کجا شروع کنم، خودت کمکم کن.»
وقتی تصمیم گرفتیم بریم خواستگاری و پسرم متوجه شد که اقوام پدریش ما رو همراهی نمیکنن خیلی ناراحت شد. یه شب بابای شهیدش رو تو خواب دید که میگه:
«
بابا غصه نخور. یکی از همرزمهای خودم میاد»
اون روز پسر بزرگم رفته بود برای امتحان و من نامه رو به سردار دادم.
وقتی پسرم برگشت گفت: «
امروز کی اینجا بوده؟»
گفتم: «
سردار سلیمانی»
گفت: «
جواب نامه رو گرفتی؟»
گفتم: «
نه. فقط از من پرسید که مراسمتون چه ساعتیه.»
گفت: «
پس سردار میاد»
گفتم: «
پاشو خجالت بکش. سردار کجا میاد. اونقدریها دنبال سردار هستن که...»
انگار پسرم تو اون نامه آدرس و شماره تلفن خانواده عروس و شب خواستگاری رو نوشته بود.
شب خواستگاری رسید...
ما راهی منزل عروس شدیم، هنوز ۸ دقیقه نشده بود که ما نشسته بودیم که دیدیم صدای زنگ در اومد. وقتی در رو باز کردن دیدیم سردار وارد شد. همه شوکه شده بودیم و تا یه ربع همهگریه میکردن. اومدن سردار باعث افتخار ما شد و کار هم خیلی خوب پیش رفت. همون شب صیغه محرمیت خونده شد و ۱۴ سکه هم به عنوان مهریه تعیین شد.
سردار از ما قول گرفتن این قضیه جایی چاپ نشه. گفتن:
«
واقعا برام مقدور نیست این کار را برای همه فرزندان شهدا انجام بدم؛ اما به خاطر ارادتی که به شهید رضایی داشتم و خوابی که فرزند شهید دیده بود خودم رو موظف دیدم بیام.»
✍خاطره همسر شهید حسین رضایی
#سردار_دلها
#کانال_شاخه_نبات 👇
💝
@shakhehnabat