لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
ماجرای سرودن غزل «سیزده بدر» استاد : ایشان در جوانی برای تحصیل علم طب به تهران آمدند و اتاقی را در منزلی اجاره کردند که دختر زیبارویی به نام ثریا داشت؛ شهریار دلباخته آن دختر می شود. مادر شهریار با مادر ثریا در مورد ازدواج این دو جوان صحبت می کند و خانواده دختر قبول می کنند که آن دو بعد از گرفتن دکترای پزشکی شهریار با یکدیگر ازدواج کنند. به این ترتیب آنها با یکدیگر نامزد می شوند☺️ اما؛ 😈 در همین ایام زمانی که شهریار مدتی را به شهر خود بازگشته بود؛ پدر ثریا او را به جوانی ثروتمند می دهد و زمانی که شهریار بازمی گردد؛ از ماجرا مطلع شده و دیگر یار و محبوب خود را نمی تواند ببیند؛ بر سر این ماجرا شهریار افسردگی شدید می گیرد، تحصیل را رها کرده و آواره شهرها می شود؛ بعد از سه سال دوستانش او را برای عید و سیزده بدر به تهران دعوت می کنند؛ روز سیزده در تفرجگاه شهریار که دل و دماغ دوستان را نداشته از آنها جدا می شود و در گوشه ای دیگر می نشیند که توپی به پایش می خورد دختری دو ساله و بسیار زیبا، چقدر این دختر دوست داشتنی بود🥰 شهریار به او لبخند می زند و توپ را به دخترک می دهد و با نگاه دنبالش می کند، با دیدن مادر آن کودک دنیا بر سرش خراب می شود، بله او ثریا بود😔 در همین جا بود که استاد شهریار این غزل معروفه و زیبا را سرود. @Sheeroghazal 🌱شعر و غزل🌹