دارم به دل خود غم ارباب کرم را با یک نگهش می برد او آه و الم را امواج بلا سرزده بر ساحل دنیا آغوش دعا می شکند صخره ی غم را ای ‌کاش شوم زائر بین الحرمینش تاباز زنم بوسه ستون های حرم را از شهر نجف تا برسم کرب و بلایش بر دوش کشم کوله و بر دست علم را باشعرِ قدم دم بزنم تا سر کویش با گریه گذارم همه ی راه قدم را