شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب‌تا به‌سحر گریه‌یِ جانسوز و دگر هیچ... افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعده‌یِ مرموز و دگر هیچ... خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ... زین‌قوم چه‌خواهی؟که بهین پیشه‌ورانش گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ... زین‌مدرسه هرگز مطَلَب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ... خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ...